جواد دباغیمقدم
در مسیری که مرا از شهر بیرون برده و حتی «کهنه آب» بالاتر میبرد توی جادهی منتهی به اسفراین، از دور تابلوی آّبی رنگ با نقش و حک «خانه باران» خشکی لبانت را تر و تازه میکند تازه و تازهتر! میخواهی بفهمی باران را چه کار با شهری که حاشیهنشین و دل سپرده به کویر تفتیده است!؟

تو خیلی پیشتر درباره راهاندازی آن توسط خانم سلیمانی در زمینهای شخصیاش و بخشی دیگر که خریداری شده بود، شنیده بودی و حالا خودت را در مقابل درب همیشه باز و مهمانپذیر این مرکز میبینی، دلت میخواهد قبل از پرداختن به «باران»، موسس خانه باران را بشناسیاش. زنی که خانم «اشرف بهادرزاده قندهاری»، موسس کهریزک تهران به او عشق میورزد و از صمیم قلب دوستش دارد...
قطعا درباره زنان نامآور در دیاری که خاستگاه قدرتمندترین و دلیرترین حکومت تاریخ یعنی اشکانیان است، زیاد شنیدهاید آن سان که هالیوود در فیلمهایش و در نماهایی کوتاه وقتی از اقتدار این سلسله میخواهد حرف بزند، فرماندهان زن این سرزمین را با یال و کوپالی آهنین و شمشیرهایی در دست، به پای دیوار چین میرساند یا به قلب اروپای روومی...
اصلا چرا اساطیری حرف بزنم، بگذارید قلمم را روی ضربان خوشآهنگ عشق تنظیم کنم تا دیگر نیازی به این همه حاشیه نباشد! تا وقتی «باران» را به سرای خود میخوانم، بگذار تا زیباییهای حیران مانده بر جان و لبمان شکفته گردد.
یادش بخیر در نخستین دیدار من با سرکار خانم «فرزانه سلیمانی» و در لابلای حرفهایمان، از مرکز توانبخشی پسران کم توان ذهنی باران رد وبدل شد و در همان ابتدا و سالها پیش از گشایش رسمیاش، وعدهی یک اتاق یا یک تخت همیشگی را برای خودم از این زن شایستهی قدردانیِ همیشگی، دریافت کردم.
وعدهای عاشقانه همچنان که لسان الغیب میسرود:
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

اصلا انتخاب همین اسم «باران» برای این مرکز، خودش سحر و راز خودش را دارد، کاش بگیری چه میگویم! این که در این وانفسای انتخاب و معرفی و اعتبار نام، کسی از شاهنامه مدد نمیگیرد و یا از تاریخ همیشه سربلندمان وام؛ چه بر ما گذشته که باید به محض شنیدن نام این مرکز، یکجا بنشینی، تمرکز کنی و لب به تحسین بگشایی!؟
گفتم عاشقانهترین الفاظ خودم را باید برای این گزارش بکار گیرم ولی در کمال ناباوری، وقتی پای به درون محوطهاش میگذاری این شعر و سخن دوست است که مجبورت میکند روی خط آبی و سبزش به رفتن و جستوجویت ادامه دهی تا برسی به سرفصل ناب خودش.
عجبا! تو را چه میشود آقای روزنامهنگار! تو چرا باید اینگونه سرت را خم کنی و به تعظیم و تکریم! خیر سرت تو سابقه داری در نوشتن! این چه ادا و اطواری است که داری از خودت درمیآوری!؟ مثل آدم معرفی کن این مرکز را به مخاطبانت! و اعلام کن تا خودشان بروند و قدم بگذارند و شیوههای نوین عاشقی را بیاموزند!
بروند در میان کم توانان ذهنی و ساعتی بنشینند و انرژی بدهند و انرژی بگیرند و از شادی دائمی بر روی دیدگان این معصومترین چهرهها برای خودشان وام بگیرند و برگردند بروند پی زندگیشان! آخر این چه متنی است که در نوشتن و معرفیاش هرچه جلوتر میروی، خودت هم نمیدانی داری با خودت چه میکنی و چه میگویی!؟
اما این رمز و راز غیرارگانیک یا غیر ارادی نیست! تو باید محو در این واژهی سهگانه عشق شوی تا بفهمی چه میگویم با خودم! یک مرکز که اگر سرگذشت سرپا ایستادنش را بخواهی دنبال کنی، سرت گیج میرود و نمیتوانی تصور کنی این خانم سلیمانی وقتی از عشق حرف میزند، گنگ و نامفهوم نیست...
این یک راز جاوید و ماندگار است که از کلانشهرهای کشورت و سایر نقاط میآیند و درخواست شعبه میدهند! دقیق نمیتوانم حدس بزنم به خودت چه نمرهای خواهی داد اگر یک لبخند در گوشه لبان این چهرههای همیشه مظلوم و بیآزار بنشانی... اما به راستی تو بگو: عشق نامکرر است یا عاشقی!؟ صدای این سخن بیتکرار است یا شور رهایی در این همه شهرآشوب؟

موسسه خانه باران کجاست!؟
مراسم کلنگزنی «خانه باران» به شماره ثبت 185 که موسسهای غیردولتی و غیرانتفاعی است و با ارائه خدمات توانمند و توانبخشی به پسران کم توان ذهنی بالای 14 سال از سال 1389 فعالیتش را آغاز کرده است، در اردیبهشت 1388 باحضور فرهیختگانی همچون مرحوم «دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن» و سرکار خانم «دکتر شیرین بیانی» برگزار شد.
نگاه هدفمند، تخصصی و بهرهگیری از تمامی ظرفیتها و ظرایف موجود در بحث توانمندسازی، توانبخشی و آموزش به کم توانان ذهنی از این موسسه، یک نمونه زنده برای جمعی از معصومترین و بیآزارترین انسانهایی است که فرصت شاد بودن از آنان و خانوادههایشان گرفته شده است.
در اینجا شما زندگی در کنار جمعی را شاهد هستید که از هر فرصتی برای خدمت موثر و ماندگار را در لحظه لحظهی این عزیزان بهره میبرند، کافی است نگاهی به فهرست اسامی بر تک تک آجرهای این بنا داشته باشی تا بفهمی وقتی خانم سلیمانی میگوید چیزی شبیه معجزه! بتوانی تا حدودی درک کنی که کجا قدم گذاشتهای.
موسس خانه باران میخواهد نامی از هیچ کسی بر زبان نیاورد این یک ژست نیست! بلکه درخواست کسانی است که نهر روان و جویبار عاشقی را به این سمت کشاندهاند. آنها میخواهند هیچ جایی معرفی نشوند و تو میمانی که چطور میشود کسی نخواهد و دلش نخواهد نامی از او برده شود، در جایی که دست و پا میزنیم تا به هر روی، دیده شویم!
مرکز آموزش، توانمندی، توانبخشی و نگهداری پسران کم توان ذهنی که چکیدهاش شده است «موسسهی خانه باران» از سال 1379 پژوهشهای نخستین خود را آغاز کرد تا در سال 1398 گشایش رسمی یابد.

با همهی حواس جمعی که از خانم سلیمانی سراغ داریم اما از احمد برادران فرماندار وقت سبزوار، مدیران دستگاههای اجرایی شهرستان بخاطر تعامل مناسب با خانه باران، قدردانی میکند؛ او اصلا اهل گلایه کردن از کسی نیست و این را میتوانی در کلمه کلمه صحبتهایش آن را درک کنی.
اصول برخورد با کم توانان ذهنی را قطعا بلد است که از تمامی بچههای کم توان ذهنی، هم احترام میبینی و هم حرف شنوی خاصی که از مامان دارند! همگی او را مامان صدا می زنند و تو متوجه میشوی چرا باید معصومه را به فرزندی قبول کرده باشد!؟ دختر کم توان ذهنی که حالا تحت آموزشهای او صاحب زندگی مستقلی است...
یادگاری بچه ها از گشتزنی با خودروهای آژیرکشانِ نیروی انتظامی
در اوج گرفتاریهای کاری و در هفته نیروی انتظامی به دیدنش رفته بودم، آن هم با وقت قبلی. هنگام بازگشت تعدادی از بچهها بود که به دیدن فرماندهی منطقه انتظامی شهرستان رفته بودند، دلم میخواهد آنچه در این میان رخ داد نقل کنم.
وقتی بچهها رسیدند، ذوقی عجیب داشتند تا برای مامان تعریف کنند چه اتفاقی افتاده است! میخواستند بگویند که فرماندهی نیرو در سبزوار چطور دستور داده است بچهها را سوار بر خودروهای گشتی کنند و آژیرکشان دقایقی در شهر گشت بزنند.
اصلا امکان ندارد بتوانم ذوق آنها را با شور و حالی که با زبانی الکن بیان میکنند، اینجا با کلمات برای شما به تصویر بکشم ولی تردید ندارم هر زمانی به اینجا بیایید و درباره امروز از آنها بپرسید، جوابی خواهید شنید همراه با شوق پرحرارت از این گشت زنی.
خندههای کشدار، درخواست به آغوش کشیدن مرا میکنند و من نیز در آغوش این بچهها بلند بلند میخندم و میخندم و...
سیل درخواستها برای احداث شعبه خانه باران
نکته قابل توجه غیر از گمنامی کمک کنندگان و خیران، درخواست احداث شعبه خانه باران در سایر شهرها و بخصوص کلانشهرهای کشور بود، موضوعی که حکایت روشنی دارد از موفقیت بیچون و چرای گردانندگان خانه باران در سبزوار.
ای کاش میتوانستم تنها به چند نام اشاره کنم که چقدر با حساسیت نحوه حمایت از بچه ها در این مرکز را دنبال میکنند، موضوعی که قطعا خانم سلیمانی نمرهی مناسبی بخاطر تهیه ی این گزارش به من نخواهد داد، اما من خواهم گفت که چگونه پای به درون مجموعه ای گذاشتم که متوجه عبور دقایق و زمان نشدم! نه!! اینجا دقیقا بهشت بارانی دیار سربداران است./د
انتهای پیام