طبق برنامه روزانه دفتر حاج حسین، برای صبحانه نشسته ایم که علی پلیس می آید. هرچه فکر کردم دیدم بهترین زمان است برای طرح پرسش های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی.
خب حق بدهید این قدر وعده های الکی از مسئولان شنیده ایم که هم من و هم شما که این مصاحبه را می خوانید، از شنیده چنین وعده هایی خسته شده ایم. فکر می کنید، فلان مسئول یا شهردار چه دارد که بگوید؟ باز یک وعده تازه تر و یک حرف تکراری و خنده دار که اصلا و ابدا، دیگر به این چیزها نمی خواهم بپردازم.
از علی می پرسم: در بورس سرمایه گذاری کرده ای؟ از بورس چه خبر؟
نگاهی به من می کند، می گوید: هنوز خبری نیست. سرش را بیشتر خم می کند و دوباره می پرسم: چقدر سود برده ای!؟ دست بر روی دست دیگرش می گذارد و ناامیدانه هردو دست را بالا می آورد. گویی عجز و لابه ای درکار است چون هیچ توضیحی ندارد.
پرسش دوم من درباره نتوورک و بازاریابی هرمی و شبکه ای است، می خواهم خیالم راحت شود که ورود بکنم یا مثل ۲۰ سال گذشته، کنار نشسته و نظاره گر فعالیت مچ دار مریز دوستان بمانم که می گوید: بازنشست شده ام!
انگار نه انگار درباره یکی از مهمترین سوالات در ذهن جوانان این شهر پرسیده ام! اشاره به برگه های جریمه می کند که دیگر بر روی شیشه خودروهای شهر نمی گذارد...
از علی می پرسم: خب علی آقا! برای سبزوار په باید کرد!؟ شما در یک دوره قصد داشتید در انتخابات شورا هم شرکت کنید. چه شد که در انتخابات شرکت نکردی!؟
می خندد! می گوید: خبری ندارم. خنده هایش معنادار است. لابد قصد ندارد همه حقایق را به من بگوید. دوباره سعی می کنم تا او را وادار کنم صحبت کند. اما ظاهرا چیزی می خواهد بگوید، دوباره به سمت او برمی گردم که با دست اشاره ای به من می کند و یک لیوان چایی درخواست می کند.
علی پلیس هم شبیه نیروهای پشت خط مانده برای جانشینی در شورای شهر است که حالا مدعی ریاست هم شده اند. به هرحال علی آقای ما دوست و رفیق خبرنگار هم کم ندارد. چه اشکالی دارد تا حالا او را رییس علی بخوانیم. مگر همین رفقا ترتیب دیگران را ندادند تا راه او را باز کنند؟
اما علی پلیس ما چایی را خورده و نخورده، برمی خیزد تا برود. مثل همیشه با تبسمی از تو دور می شود. و من می مانم و دهها پرسش بی پاسخ از علی آقا. برای کاهش آسیب های اجتماعی، برای بازار سکه و طلا، برای وضعیت نابسامان فرهنگ و هنر شهرستان و دهها سوال دیگر که بی جواب می ماند...!
انتهای پیام/د