همین چند روز پیش چهارراه کوشک او را دیده بودم که از کنار خیابان می گذشت. عجب! پس ایشان هم به رحمت خدا رفته اند!
درباره سعید شریفان این روزها هرکسی چیزی شاید بگوید اما نمی تواند در برابر آن اقدام شایسته علی اکبر فروغی مقدم عضو شورای اسلامی شهر سبزوار جایگاهی داشته باشد.
تا همین دو هفته پیش که در روداب عکس آقایان فروغی و مرحوم شریفان را دیده بودم، حتی فکرش را هم نمی کردم که شاید این آخرین عکس هایی است که از این معلم باسابقه و عاشق، منتشر می شود.
اما من با آقای شریفان در دهه ۷۰ و در هنرستان دکتر علی شریعتی آشنا شده بودم.
اصلا هنرستان ربطی به ادبیات و این جور چیزها نداشت! عشق می کردم با دنبال توپ افتادن توی زمین فوتبال پت و پهنی که داشت. کی توجه می کرد به زبان و تعلیمات دینی و انشاء و ادبیات...
وقتی هم کلاس درس آقای شریفان می شد، بی برو برگرد می گشتم دنبال یک شعر ناب یا یک متن پر سوز و گداز که هم غیبت های گذشته خودم رو باهاش صاف و صوف کنم و هم دل نگران آخر سال و نمره و معدل درسی نباشم.
کی به فکر کنکور بود و کی حوصله داشت بعد اون همه اجحافی که به رشته های فنی شده بود و هنوز هم این رشته های درسی مغموم و مظلوم هستند. بگذریم!
الغرض
همان جلسه اول کلاس بود که آقای شریفان شعر معروف فریدون مشیری «کوچه» را زمزمه کرد! اصلا حواس جمع هم نمی خواست! تا ته شعر را حفظ بودم و دلم می خواست تا فرصت هست «بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ...» وقتی خواندم مرحوم شریفان حس خوبی بهش دست داد و روی صندلی نشست و از من خواست با همان حس شاعرانگی های نوجوانی ام، شعر را به پایان برسانم.
عجب! عجب ...
یعنی سعیدآقا شریفان حالا دیگر در جمع ما نیستند!؟
انتهای پیام/د