کمتر کسی را سراغ داریم که انصافا زندگی و هرآنچه هست و نیستش را به پای قلم و نوشتن گذاشته باشد و از احضار و تفتیش و بگیر و ببندهای گاه و بیگاه بی نصیب مانده باشد.
پس از سالیان سال در کار خبر، شعارهای زیادی را از قوه قضائیه و دادگاه ها و مراجع قانونی و غیرقانونی شنیده ایم، بعد این همه سال هربار به هر لطایف الحیل ممکن و غیرممکن، تمامی مردم این کشور لااقل یک بار غل و زنجیر را بر دستان و پاهای چنین افرادی دیده اند و گویا باز هم خواهند دید و باید ببینند.
حرف من اصلا دادگاه و قوه قهریه نیست! استمداد من از عالی مقامان و صاحب منصبان هم نیست که تمام این بگیر و ببندها (لااقل در جمهوری اسلامی ایران) تبدیل به یک عادت روزشمار بدل شده است.
بی اختیار وقتی کسی (شما بخوانید مسئولی) ادعا می کند که از جریده نویسان و خبرنگاران حمایت جدی می کنیم، قهقهه ام سر به فلک می کشد و می خندم آن هم از ته دل. چرا که باید به چنین روزگاری خندید و مستانه رد شد.
از قاضی و قضات روایات کم نیست که چه جایگاه و مرتبه ای دارند، چه رسمیت بشکوهی در روز جزا برای ایشان وجود دارد اما در همان حال هم گفته شده عقوبتی سخت برای غفلت کنندگان از قضاوت حق، وجود دارد.
با این همه نبود یک مشی صحیح و درست در دادگستری ها باعث مصائبی می شود که شاید سوءنیت و یا سوء برداشت را شاهد باشیم همچنان که متولیان بی عرضه و بی جربزه برخی دستگاه ها وقتی چنین فضای باز و روی خوشی را از این قوه و دستگاه می بینند به خودشان اجازه دست یازی به هر مطلبی را می دهند. و این یعنی بی اعتمادی و دلسردی بیشتر و....
آنچنان که یکی از دستگاههای بسیار متمول شهرستان، یا بهتر است گفته شود غرب خراسان رضوی گاه و بیگاه، عنان اختیار از دل و دست می دهد و می تازد و می درّاند و می سوزاند و به خاکستر می کشاند، آن هم آینده کاری پرسنل و زحمت کشان خودش را و در مقابل، نه آه دادستان را شاهدیم و نه افسوس و آزردگی خاطر جناب آقای رییس را.
یادم باشد این بار نامه ای سرگشاده هم برای جناب آقای رییسی ریاست قوه قضائیه بنویسم. اگرچه ناامید تر از آن هستم که چنین کنم. اگرچه انصافا متوجه نشدم «عنصر مادی جرم نشر اکاذیب» که متوجه یک ارگان دولتی بوده کدام است!!!؟
باری! در بی ثباتی شخصیت یک مدیر پر فریب دیارمان تنها می شود از زبان لسان الغیب سخن گفت؛ چرا که اگر بخواهم نام ببرم معلوم نیست از اردوگاه شوم ایشان دیگر بار چه چیزی گریبانگیر امثال این حقیر خواهد شد.
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
انتهای پیام/د