این مطلب با تلاش پروفسور حسن امین تقدیم شما می گردد:
دهه سی و چهل که دوره کودکی و نوجوانیام بود، همواره درباره دکترقاسم غنی خاطراتی می شنیدم که یا از مهارت او در امر پزشکی حکایت داشت یا از عملکرد و نقش سیاسی او در مقام وزارت فرهنگ و بهداری یا سفارت مصر و آمریکا و ... و به ویژه از خواستگاری و طلاق او از فوزیه همسر اول محمدرضاشاه یاد می شد.
تنها اثر مکتوبی هم که از او در دسترس داشتم تاریخ تصوف دوجلدی ایشان درباره احوالات و زمانه حافظ بود. مجموعه دادهها و ذهنیتهای آن دوران، او را شخصیتی حکومتی و درباری معرفی میکرد که در اواسط حکومت دکتر مصدق (فروردین ۱۳۳۱) چشم از جهان فروبسته بود.
از آن زمان همه خویشاوندان آرزو داشتند که جوانترهای فامیل راه او را ادامه داده و جای خالیش را پرکنند. دست برقضا برخلاف این انتظار، سروکار اینجانب سال ۱۳۵۲ به ساواک کشیده شد. روزوشب اول دستگیری که عریان بر تخت فلزی شکنجه بسته شده بودم، هر ازگاهی پیرمردی لاغر اندام- که بعدها فهمیدم تیمسار زندی پور رئیس کمیته مشترک ضدخرابکاری است- به بالینم میآمد و نصیحتم میکرد.
او که برخلاف بازجوها بسیار مؤدب و با نزاکت بود، یکبار پرسید تو از کدام غنیها هستی؟ با دکترقاسم غنی نسبتی داری؟ وقتی فهمید برادرزادهاش هستم، با حالتی شگفتزده گفت: من فامیل ترا میشناسم، تو دیگر چرا بیراهه رفتی؟! برگرد من کمکت میکنم.
باز هم این تصور که دکتر غنی مدافع حکومت پهلوی بوده تقویت شد. در دوران زندان هم منبعی برای مطالعه در این زمینه نداشتم. تنها سال ۱۳۵۷ در زندان قصر خبری در روزنامه خواندم که سایروس ونس وزیرخارجه آمریکا به ایران سفرکرده و علاوه بر مقامات دولتی با سیروس غنی نیز دیدار داشته است.
زمانی که من از زندان آزاد شدم، سیروس و سایر وابستگان از ایران رفته بودند. چندی پس از پیروزی انقلاب که دکتر سیروس غنی یادداشتهای پدرش را جمعآوری و منتشر کرد و من نیز فرصت مطالعه بیشتری یافتم، دریافتم که شناخت درستی از او و پدرش نداشتهام.
ماجرای طلاق فوزیه و نقدهای جدی دکترقاسم غنی به ساختار دربار شاه۲، تعرضهای او به عملکرد اشرف پهلوی، تجلیلهای او از کمالالملک که مطرود دربار شده بود، نامههایش به دکترمصدق، بهویژه تحلیلش از اوضاع سیاسی قبل از نهضت ملی کردن نفت و نفرتش از عملکرد انگلیسیها، همه نشان میداد که او شخصیتی مستقل از حکومت داشته و بیش از هرچیز به قانون اساسی مشروطه، نظام دموکراتیک پارلمانی و انتخابات آزاد اعتقاد داشت و تنها راه نجات ایران را در آستانه نهضت ملی کردن نفت، تضمین انتخابات آزاد میدانست۱.
یعنی همان راهی که مصدق در پیش گرفت و به مانع دربار و انگلیس برخورد. در کتاب نامههای دکترغنی که به همت مرحوم سیروس غنی و پروفسور سیدحسن امین منتشرشده است، دونامه از دکتر غنی به دکترمصدق چاپ شده است. در آنجا میخوانیم غنی به مصدق مینویسد راه و روش تو را قبول دارم ولی امید ندارم که بگذارند تو کارت را به سرانجام رسانی.
این گفته که در اوایل روی کارآمدن دکترمصدق نگاشته شده نشان از واقعبینی و پیشبینی درست او از اوضاع زمان و نگاه او نسبت به بافت دربار شاهی بود. با شناخت این واقعیات، از تصور دیرینه خود نسبت به او شرمنده شده و از روح بزرگش حلالیت طلبیدم. اما باید اذعان کرد این تغییر تصویر را مرهون تلاشهای ماندگار دکتر سیروس غنی درجهت واقعنمایی تاریخ معاصر هستم که بیگمان بسیاری دیگر از هموطنان نیز از آن بهره بردهاند.
پدر و پسر
مرحوم سیروس غنی در کنار پدر با یک واقعیت دوگانه روبهرو بود. از یک سو داشتن پدری چنین فاضل برای وی فرصتی بود که از این فضل و دانش و موقعیت بهره گیرد. مسلما ترغیب او به تحصیلات متوسطه در بیروت و اروپا و آمریکا در آن دوران بخشی از همین فرصت بود.
همچنین گرایش او به تاریخ و فرهنگ و کتاب هم چه بسا تحت تأثیر شخصیت و رفتار پدرش باشد. اما چنین موقعیتی یک پیامد دیگر هم دارد. معمولا طبق عادت فرهنگی ما، فرزند شخصیتی بزرگ بودن، باعث میشود همه نگاهها به آن شخصیت متمرکز شده و فرزند هرچند فرهیخته، کمتر دیده شود. حتی امروز وقتی به معرفی سیروس پرداخته میشود اولین شاخص شناسایی او را پدرش عنوان میکنند.
اما خوشبختانه سیروس از آن فرزندانی نبود که از فضل پدر حاصلی نبرده باشد. اتفاقا در مواردی کاملا فضیلتهای پدر را در خود نهادینه کرده و در برخی موارد نیز با او تفاوت دارد.
مشابهتها و تفاوت ها
یکی از ویژگیهای دکترقاسم غنی که در سیروس نیز بازتولید شد این بود که او گرچه در رشته پزشکی تخصص گرفت و طبیب حاذقی هم شد، اما به این تخصص بسنده نکرد. او در زمینه پزشکی خدمات زیادی کرد و بیماران زیادی را از مرگ رهانید.
بیمارستانی در شهر خود بنیاد گذاشت و مدتی هم وزیر بهداری شد. اما دغدغههای او فراتر از این رشته آکادمیک و تخصصیاش بود. پژوهش هایش در زمینه حافظ شناسی و عرفان و تصوف، ترجمه آثار آناتول فرانس، مراواداتش با شخصیتهای فرهنگی و علمی در کشورهای مختلف محل مأموریتش نشان میدهد او روحی تشنه و نیازمند داشت که با مقام و شغل و تخصص علمی سیراب نمیشد.
ادبیات و عرفان و تاریخ در کنار طبابت و سیاست همواره از مشغلههای فکری روزمره او بود. در حالی که بعضی در یک رشته تخصصی آکادمیک یا منصب و مقام- بهویژه اگر عالی باشد- غرق میشوند. در همان موقعیت میایستند.
حتی بعضی مهمترین ویژگی و برجستگی شان همان مقام و منصبشان میشود. وزارت و سفارت و ریاست، فلسفه «بودن»شان است و از همین رو برای حفظ آنها به هر آب و آتشی دست مییازند.
دکتر قاسم غنی گرچه به مقامات سیاسی و علمی دست یافت، اما همواره در جستجوی گمگشتهای بود. سیمرغی را میجست و در عرصههای فکری و علمی دیگر سراغش را میگرفت.
سیروس نیز از همین ویژگی پدر برخورداربود. او ابتدا لیسانس ادبیات انگلیسی را از دانشگاه نیویورک گرفت و سپس در رشته حقوق ادامه تحصیل داد و دکترا گرفت. اما خود را محدود و محصور به این حوزه نکرد. او هیچگاه مطالعه و پژوهش در حوزه ادبیات و تاریخ را رها نکرد. پژوهشهای او در آثار شکسپیر منتشرشد. کتاب برآمدن رضاشاه هم حاصل بخشی از تتبعات تاریخی اوست که به فارسی هم ترجمه و منتشرگردید.
او همچنین در عرصه هنرسینما و فیلم شناسی ورود پیدا کرد که حاصلش کتابی قطور دراین باره است که فیلمهای برجسته خارجی را بررسی کرده است. اما یک تفاوت ظاهری او با پدرش در اتخاذ مشی سیاسی بود. سیروس سال ۱۳۳۷ که به ایران بازگشت، شش سال از درگذشت پدرش گذشته بود و ایران بحران دوره پس از کودتای ۳۲ را میگذراند.
او گرچه به اعتبار موقعیت پدرش میتوانست از این رانت سیاسی برای رسیدن به مقامات عالیه بهره ببرد، اما مسیری متفاوت را درپیش گرفت. او در دوران تحصیلش در آمریکا مدتی با تشکلهای دانشجویی همراه شد. در بدو ورود به ایران به سازمان برنامه رفت اما یکسال بیشتر دوام نیاورد و به عنوان مشاور حقوقی بانک صنعت ومعدن به کار حقوقی پرداخت و سالیان درازی در این کار ماند. سرانجام با تأسیس دفتر حقوقی به امر وکالت و مشاوره پرداخت.
برای شرکتهای آمریکایی که میخواستند فعالیت اقتصادی کنند مشاوره حقوقی میداد. در طول این دوران او به جای ورود به کارهای دولتی، ابتدا به جبهه ملی نزدیک شد و در سالهای ابتدایی دهه چهل با اعضای این جبهه مراوده داشت.
هیچگاه شغل دولتی نگرفت و همواره در ردههای میانی سیاسی هم با مخالفان و منتقدان حکومت همراه بود و هم با برخی مقامات دولتی ارتباط داشت. شاید بشود گفت او بیشتر یک ناظر سیاسی بود تا یک کنشگر سیاسی.
اوضاع را به خوبی رصد میکرد و میشناخت و شاید همین شناخت واقعی او هم کمک کرد از مناصب حکومتی دور بماند. او برای این کار جلسات هفتگی «دوره» داشت که با این مرتبطین به بحث و گفتوگو پیرامون اوضاع جاری و آینده و مباحث عمومی و فرهنگی مینشست. این ویژگی او بهظاهر با مشی سیاسی پدرش همخوانی نداشت، هرچند با نگاهی عمیقتر این تفاوت هم، رنگی از تشابه پیدا میکند.
با اسنادی که در درست است میتوان پیشبینی کرد که اگر پدرش هم زنده بود، در این سالیان همین رویکرد را دنبال میکرد. به عنوان مثال قاسم غنی دو سال قبل از فوتش درسال ۱۳۲۹ ضمن برشمردن مفاسد اقتصادی رایج از جمله رشوه خواری و حیفومیلهای دولتمردان، نتیجه میگیرد که وضعیت به شکلی درآمده که اکثریت مردم خود را در جنگ با اقلیتی به نام کارکنان دولت میدانند.
«به اندازهای اطمینان و اعتماد این دو دسته نسبت به یکدیگر کم شده و سوءظن و بدگمانی زیادشده که وحشت آور است و...»۳. اوهمچنین در همین رساله بر لزوم آزادی انتخابات و عدم دخالت دولت در آن تأکید میورزد. او با ذکر دلایل میکوشد تمامی منطقهایی را که آزادی انتخاب را از مردم سلب میکند نقد و رد کند۴.
طبیعی است چنین نگرشی در دهه بعد از کودتا که هم اختناق بیشتر شد و هم فساد اقتصادی گسترش بیسابقه یافت چه موضعی اتخاذ خواهدکرد.
نکته دیگر موضع سیروس در برابر قدرتهای خارجی است. نوشتههای پدرش به خوبی این مسأله را آشکار میکنند که وی نسبت به دولتهای انگلیس و روسیه نگاهی کاملا” بدبینانه دارد و سیاست این دو دولت در ایران را به ضرر ایرانیان و موجب عقبماندگی میداند. در مقابل نسبت به آمریکا خوش بین است و این دولت را بر آنها ترجیح میدهد.
او معتقد است رابطه اقتصادی با آمریکا برای منافع ملی ما مفید بوده و بایستی به جای انگلیس به آمریکاییها میدان بدهیم۵. به نظر میآید سیروس نیز همین نگاه سیاسی را دارد. اما نکته مهمتر اینکه او در همه مراوداتی که با مقامات خارجی دارد، بر منافع ملی و سود کشورش ایران پایبند است. این واقعیت را در اسناد سفارت آمریکا ملاحظه میکنیم.
در سندی محرمانه که مارتین هرتز، مشاور سیاسی سفارت آمریکا در ایران وضعیت و بیوگرافی شخصیتهای ایرانی را برای مأمورین سفارت گزارش کرده به تاریخ شهریور ۱۳۴۶ درباره سیروس غنی میخوانیم: «او از لحاظ اینکه در ارزشهای ما سهیم است و دانش عمیق و واقعا دائره المعارفی و علاقه به ایالات متحده دارد، طرفدار آمریکاست. ولی همچنین یک ملیگرای لیبرال است و اهمیتی نخواهد داد از اینکه ایالات متحده دستخوش تحقیر شود. نهتنها فقط در ویتنام بلکه همچنین در خاورمیانه .... بنابراین او از مرحله معینی بیشتر نمیتواند مورد اعتماد واقع شود».
«سیروس بدون شک دارای شهامت اخلاقی است ولی اساسا یک ناظر بوده و در صحنه سیاسی یک واسطه است. روزی ممکن است برسد که او در شکل دادن یک ائتلاف ملی مؤثر واقع شود. او بدون شک همهکس را میشناسد و به عنوان یک مرد با حسن نیت مورد احترام است»۶. درسندی دیگر از اسناد سفارت آمریکا که در تاریخ ۳۰ آذر ۴۲ به وزارت خارجه ارسال شده آمده است: «سیروس غنی فرزند یک پزشک و دانشمند و دیپلمات برجسته، شبهای دوشنبه برای خودش دورهای دارد. محفل او شامل جواد و حسنعلی منصور و کارمندان بانک صنعتی و معدنی است. او از هر دو طرف خانواده خود با چهرههای برجسته مذهبی رابطه دارد. هرچند غنی از اعضای برجسته جبهه ملی است ولی اغلب به دورههایی که توسط علی امینی، نخست وزیرسابق تشکیل میشود سر میزند و همچنین به دوره دیگری که شریف امامی، رئیس مجلس سنا سردمدار آنست میرود». ۷
نکته دیگری که ذکرش لازم است عشق به وطن و ایراندوستی سیروس است. همچنان که در سند سفارت نیز اشاره شده که از تحقیر آمریکا بدش نمیآید و کاملا قابل اعتماد نیست، او گرچه سالهای جوانی و تحصیلاتش را در آمریکا و انگلیس گذراند و همچنین پس از انقلاب نیز همواره در خارج از وطن به سر برد، اما همه جا در نوشتههای او عشق به ایران موج میزند. جالب است که موضوع پژوهش او در آثار شکسپیر نیز به ایران مرتبط است.
او در این پژوهش به دنبال اثبات این موضوع بود که شکسپیر با ایران و تاریخ و فرهنگ ایرانی آشنا بوده و این آشنایی در نمایشنامهها و آثار وی هویداست. او میخواست نشان دهد که فرهنگ ایران برای نخبگان اروپایی اهمیت و ارزش ویژه داشته است.
پی نوشت:
۱. قاسم غنی، بحثی در سیاست، انتشارات مجله یغما، ۱۳۳۴
۲. غنی سیروس، یادداشتهای دکترقاسم غنی، انتشارات زوار، جلد ۲
۳. منبع شماره یک، ص۳۳
۴. همان، صص ۵-۱۱
۵. همان، صص ۱۹-۳۱
۶. اسناد لانه جاسوسی آمریکا، دانشجویان پیرو خط امام، جلد ۱۷، ص ۱۶- ۱۷ و ۶۷
۷. همان، جلد ۲۰، ص ۶۵
انتهای پیام/د