بخش ششم
شاید معنا و مفهوم انسان در گذشته های دور، در دوره های ۲۰۰ ساله یا حتی بیشتر، تغییر می کرد. سه دهه پیش این بحث مطرح بود که در هر ربع قرن یک معنای تازه می یابد. امروزه اما گفته می شود در هر ۵ یا ۱۰ سال نیازمند یک باز تعریف از انسان و سنت هایش هستیم.
چه چیزی، در این دورۀ کوتاه می تواند به نقض سنت بیانجامد؟ باز در پاسخ شنیده می شود که تکنولوژی یا همان تخنه نو، علت این ماجراست.
شاید بتوان حکم داد که تکنولوژی با عث تغییرات دامنه داری در زندگی امروز بشر شده است. شده است!! گیرم که چنین باشد، پرسش اساسی این است که آیا تکنولوژی می تواند و قادر به تغییر در مفهوم «عشق» هم هست؟
ضربان دل آدمی ربطی به ابزارهای الکترونی ندارد. حالا هرچه پیشرفته و مدرن باشد.« دوست داشتن و عشق ورزیدن» اما هنوز وابسته به ضربان و هیجان «محبت» باقی مانده است.
پس عبور از سنت در دنیایی که ما آن را زیسته ایم به هیچ ابزار الکترونی مربوط نبود. اما زبان عشق ورزیدن، نو به نو شده است. حالا ما با زبانی می اندیشیم، محبت می ورزیم و عشق صادر می کنیم که کلمات کهن را با خود حمل می کند اما معناهای تازه ای از آنها صادر می شود. مثل خود واژۀ «عشق» و محبت که سرمایه پایان ناپذیر بی زیانی است که آن را در اختیار ضربان قلب ها میگذارد.
نوستالوژی کاغذهای کاهی، و نامه های عاشقانه، برگ های گل یاس لابلای صفحات دفتر مدرسه! هنوز طعم گوارای خود را به یاد می آورد و افسوس عطر و بوی به باد رفتۀ آن همه زیبایی با برگه های تمبر گل های رنگارنگ به دو ریال و پنج ریال، هنوز خاطر ما را از طراوت بهاری هوای دو نفره لبریز می کند.
به قول عبدالقادر بیدل دهلوی:
نشد در این درسگاه عبرت به فهم چندین رساله پیدا
جنون سوادی که کردم امشب ز سیر اوراق لاله پیدا
ما دیوانۀ سیر اوراق لاله و سنبل لای دفترهای مدرسه نوجوانی و جوانی خویش مانده ایم.
رساله ها، و کلمات در توضیح آنچه همان برگ های خشک لای کاغذ های کاهی، اظهار می کنند، کم می آورند. و کم آورده اند.
نو به نو شدن و عبور از سنت و در افتادن در دامن سنت های خود ساخته نوین، مثل دامی است که ما را در خود گرفتار کرده است.
فرزندان ما اما راه های تازه ای برای اندیشیدن های نوین می یابند. آنها ضربانشان را با نبض محبتی که هست و محبتی که نیست!! می سنجند!! آنها از ما فاصله می گیرند. گاهی ما از آنها جلوتریم و گاهی دنباله روی آنها. مهم برای نسل من باقی ماندن در مسیر خروشان عشق است و ما مانده ایم.
سودابه خانم شاعر و نویسنده در ضریب ها، اوریب ها و شتاب های زندگی من، همراه و همدل و همنوا بود و هست. گاهی موجد، این ضریب ضربان عشق، گاهی پذیرنده ناچیزی محبت ما، که آن را بزرگ داشت و آگراندیسمان کرد، و تبدیل به تابلویی از وفا و ایثار و از خود گذشتگی نمود. او تصویرهای دیوانگی مرا در «پریان ملیان» به تصویر کشیده است. این شاعر، رافائلی بود، که تصویرهای زیبای زندگی مرا آفرید. و با آنها زندگی مرا زیبا کرد. هرچند من ، شاید ونگوگ بوده باشم با خطوط مدور و تصاویر سرشار از طبیعت نا سازگار!!
هر چه بود؛ دست در دست او عبور کردم. از کوچه های نارنجی پاییز، و خیابان های سپید زمستان، اما بهارهای زندگی من بنفش بود یا صورتی!! چه خیال کردید؟ بهار سبز!! خب بهار در همه جای جهان سبز است. الا در خانۀ ما!!
حضور یک پادشاه دیگر، در گلیم حقیر و کوچک من، هرچند موجب گله مندیهایی شد و هست، اما ما به همین در کنار هم زیستن، اکتفا کردیم. زیستیم و با کم بسیار زندگی ساختیم و سوختیم.
قرار این ساختن و سوختن، در همان روزهای نخست آشنایی رقم خورد. ما از سر پیمان نگذشتیم و بر سر پیمانه ننشستیم.
اما بعد... بماند برای بعد...
انتهای پیام/د