روز اول مدرسه، در روستای سرخه دیزج، از توابع زنجان ؛مدرسه روستا که حالا معلوم نیست به گاوداری تبدیل شده یا به گوسفند داری، آن روزها که هنوز مدرسه بود، با خط کش بلند چوبی معلم، چنان کتکی خوردم که مسلمان نشنود کافر نبیند.
بعد ها با صمد بهرنگی آشنا شدم. این بعدها البته سالها بعد و از طریق نوشته های صمد رخ داد. کالبد شکافی مسایل آموزشی در ایران، از نگاه صمد و بعدها «مدیر مدرسه» جلال آل احمد، مرا به آن دوران برد. دوران کتک خوردن و شکنجه شدن در مدرسه.
از مکتب خانه به مدرسه رفته بودم. خواندن و نوشتن می دانستم. گلستان را می خواندم. سراج القلوب و تنبیه الغافلین را هم.خدا رحمت کند ملا رستم را.
درس مدرسه یعنی خواندن و نوشتن حاصل بود. اما آن کتک خط کش از معلم اول دبستان، مدرسه را برایم تاپایان دوران تحصیل به یک زندان طولانی تبدیل کرد. همیشه حسرت داشتن معلمی مثل صمد بهرنگی در دلم ماند، تپید و خون شد.
گاهی بعضی از معلم های با صفا، مثل استاد داوود شمس، که خداوند او را در پناه خود دارد و نگهدارد، بودند که مرهمی بر آن زخم کهنه بگذارند و مهربانی را بیاموزند. صمد بهرنگی، با آن زیست ساده و دردمند روستایی اش، قله ای شد که به سادگی نمی شد آن را فتح کرد. او مرا فتح کرده بود. اخلاقش، مرامش، مردم داری و ملت دوستی اش، نگاه حمایتگرش، زندگی اش و نوشته هایش.
خواندم که در ارس به آب رفت. ساراگلین، این بار باید همنشین جوانی صمد می شد.او در آرپاچایی و این در آراز.
خوب که نگاه می کنی؛ همیشه همینطور است. گفتند حکومت او را کشته و مرگش را به گردن رودخانه انداخته.بعضی هم گفتند نه؛ در آب و به هنگام شنا خفه شده، همین.
آری صمد خفه شد. به قول رفیق دیر یافته و زود رفته ام شمس آل احمد مردانده شد و شد آنچه که نباید می شد.صمد بهرنگی در ماهی سیاه کوچولو، پسرک لبو فروش، کچل کفتر باز ودیگر آثارش هنوز با صدای بلند حرف می زند.زمانه عوض شده و قرن دارد آخرین نفسهایش رامی کشد.هنوز همان مسایل و همان داستان در آذربایجان و سیستان و گلستان و زنجان و اصفهان و هرجای این دیار با همان قوت و قدرت تخریب و ویرانی باقی است.
صمد بهرنگی، اسم های تازه ای یافته و تکثیر شده است. اینبار حتی زندان رسمی و تبعید و گرفتاری معلمان آشکارا و رسمی، با ثبت در اخبار روزانه روزنامه ها اعلام عمومی می شود.
مسایل آموزشی در مدارس به کلیشه های دور از نیاز روز و علم روزجهان و ... پیچیده است و اخلاقیات در مدارس کشور چنان وضعی دارد که نمی شود از آن پرده برداری کرد ، زیرا این کار عفت عمومی را جریحه دار می کند.
خانواده ها از مدرسه و تعلیماتش بیزارند و مدارس از تعلیم کلیشه های بی مقدار و تکراری به ستوه آمده اند.کودکان و نوجوانان، از هر سه بیزار و خسته و دلخون اند.
نمی شود درباره صمد بهرنگی بنویسی ولی به فقر مالی و فرهنگی و تربیتی بی توجه باشی، یا صراحت ضروری بیان مطلب را نداشته باشی.
آقایانی که دست اندرکار این ماجرا هستند باید کلاهشان را بالاتر بگذارند. اصلا کلاهشان را کج کنند و لم بدهند و قلیانشان را بکشند و چایشان را و هزار کوفت دیگرشان را...
«قرار با ستاره» عنوان عمومی سری بوکازین های نشر گویاست که در شماره 19 به صمد بهرنگی پرداخته است. هرچند این کتاب- مجله هم مثل همه اطراف و اکناف فرهنگ این مملکت دچار لکنت زبان و محافظه کاری است اما دست کم، چیزهایی درباره صمد دارد که خواندنش برای نوجوانان خالی از فایده ای نخواهد بود.
آری صمد ستاره بود. غرق در آب های آراز.ستاره ای خفه شده، اما او هنوز نمرده است.آذربایجان، دردهایش را با متانت طبع و صبوری تاریخی درمان کرده است.چرا که روزی تبریز مهم ترین مرکز تحولات و مدیریت سیاسی کشور بود. هنوز هم هست. و قرارهای فراوانی با ستاره های بی شمارش دارد، چه با صمد چه بی صمد.
انتهای پیام/د