بهروز قزلباش
سربداران - سودابه امینی شاعری در تراز شاعران برجسته در میان زنان شاعر است که نه تنها به اقتباس از زندگی های پیرامون، بلکه از مسیرهای دور تاریخ، و با زبان اسطوره و افسانه، و از آن سخن می گوید. دست کم این مولفه ها سهم عمده ای در شعرهای کلاسیک و غیر کلاسیک او دارد. اما پرسش این است او از چه سخن میگوید؟
رفع اتهام
سودابه امینی در«ترانه های زلیخا» که ترجمانی بر عنوان« ترانه های سودابه» است، در برخی از شعرها در صدد رفع اتهام تاریخی است.اتهام پذیرفته شده در ادبیات فارسی دربارۀ اشخاص و پرسوناهای عاشق(مانند فرهاد، زلیخا)، معشوق( مانند شیرین و معشوقه های معاصر)، افسانه ها و اساطیر(حوا) یا حتی عناصر مراعات النظیرهای پیشین(مانند گرگ و یوسف و... ) لذا او از آشنایی زدایی و جانشین کردن روایت نو را به منزلۀ تکنیکی ادبی برای بیان تازه و در جهت رفع اتهام به کار برده است.
انگار این وجدان معذب عاشق از بیهودگی عشق است که چونان سنگ تراشی در حال تراشیدن شیرین از سنگ است و نه شکستن سنگ در بیستون. اتهام سنگ دلی از شیرین به وجدان معذب فرهاد نسبت داده می شود. هر چند که؛ «امشب صدای تیشه از بیستون نیامد/ شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد.»
سوگند3 :( سوگند به سنگ/ هنگام که/ فریادهای ناگزیر فرهاد را/ تیشه تیشه/ شیرین شده باشد.) ص 22
این همان سرشتی حوا، و زلیخا ( سودابه) هر دو با شکوه و جبروت بهشتی، و هردو ملکۀ اندوه یکی به دلیل هبوط و و میل کردن میوه ممنوعه و دیگری به دلیل سقوط و عشق ممنوعه، و هردو در مسیر صعود به دلیل توبه و«من» که همذات؛ همسرشت و سرنوشت، و دچار خویشتنی با آنهاست. کلید واژۀ رفع اتهام همان وجدان معذب است که در کلمه «اندوه» اما همراه با شکوهمندی نهفته در کلمۀ «ملکه» بروز یافته است.
عاشقانهای از دوزخ2: ( من/ ملکۀ اندوهم/ شکوه بهشتی حوا [1]را/ فروریخته در هبوط/ و ترانه های زلیخا را/ گریخته در برزخ/...)ص 20
در روایات سنت ادبی، منزه شناسی معنا و دیالکتیک منفی، مظاهر گوناگونی از فلسفه تنزیه گرایی مشهود است، خاصه قهرمانان، معمولا از هر خطایی تبریه می شوند. این کوشش ها با خوانش های متفاوت، اما با نتایج یکسان بر ضد عفن نگاری در خوانش ها در مسیر مدور خود به نقطه سر خطِ آغازین برمی گردند. ادبیات سنتی در سنت ادبی خود همواره ذهنیت منزه را اصل بنیان ساز اندیشه پاک و پاک اندیشی قرار میدهد. در پسر کشی و پدر کشی هم توجه به تنزیه در زبان و معنا ادامه می یابد. سودابه امینی، از این رو قهرمان ملی ایران باستان را در همان مسیر مدور و منزه به تماشا می ایستد و در برابر آن از رفع اتهام سودابه در می گذرد. ذهن منزه رستم، توجیه گر شمشیر آویخته برای قتل سودابه است. پس قهرمان دامان آلوده نمی یابد و آنکه رفع اتهام می شود، رستم است.
عاشقانهای از دوزخ 2: ( شمشیر آویخته ای / در ذهن منزه رستم/ کشتار سودابه را / فراهم!...) ص 21
عشق، اما گمان اتهام ابدی است، انگار گناهی نابخشودنی باشد. انکار عشق و مقام معشوقی، به انکار اتهام تاریخی زلیخا و سودابه بر میگردد. ملکۀ اندوه انگاری همه معشوقه های ابدی به دلیل اظهار عشق، حتی اگر ممنوع نباشد، یعنی رفع اتهام به دلیل عشق. اما گاهی این ماجرا، خاصه دربارۀ معشوقه های معاصر واژگون روایت می شود.
عاشقانهای از دوزخ3 : ( کودکان، ای فلاسفه کوچک/ لطفا اگر زن سرخ پوشی را/ در مسیر میدان فردوسی مشاهده کردید/ از جانب من نیز/ سنگی بر او پرتاب کنید!) ص 23
انکار مقام معشوقگی، و استقلال آن از عاشق؛ انگار تذکار تهذیب عشق باشد! نمایندۀ معروف وجه ایجابی آن، را می توان بیت مشهور:« اگر با دیگرانش بود میلی/ چرا جام مرا بشکست لیلی» و مشابه آن دانست. اما وجه سلبی آن را در شعر زیر از سودابه امینی می توان نشان داد.
عاشقانهای از دوزخ3:( ... رسما اعلام کن/ شنوندگان عزیز/ دیوانه ای هست/ که عاشقانه هایش را/ به من تقدیم می کند/ پیشاپیش/ عشق دیوانهاش را/ به خودم / تکذیب می کنم...) ص22
تبریه گرگ در قصه یوسف، با گرگ انگاری برادران او یگانه است. بیچاره گرگ، که به کار نکرده متهم شده است. به اندوه ملکه بازگردید.
سوگند2 :(سوگند به گرگ/ هنگام که درمانده با پیراهنی خونین/ اتهام دریدن زیباترین پیامبران را/ قصه قصه / گریسته باشند.)ص17
انتظار
انتظار در «ترانه های زلیخا» در بهم ریختن تداوم تاریخی هرج و مرج طلبانه بروز نمی کند، بلکه در نسبت با کارویژۀ به هنجار سنت معنی می یابد.لذا مفهومی شورشی و تجدد طلبانه نیست، بلکه در چارچوب ایده های طبیعی و طبیعت نگارانه، به نوعی به کار گرفته شده است که انگار نوعی باز خوانی مستقیم از ماهیت و جوهر جهان یا رویدادهای پیشین آن به روایت اکنون است. ارجاع به آنچه که امری پیشینی است اما ضرورت دارد چیزی دوباره از آن قرایت شود. طوری که پیش از این خوانده نشده باشد.
انگار که موسی دوباره و مکرر می شود ، در زاده شدن و درگهواره به آب رفتن، و...اما این موسی دیگر آن موسی نیست که قرار است منجی بنی اسراییل باشد و با فرعون مبارزه کند و...بلکه موسی ای در همین حوالی ست. حتی بدون معجزه و عصا. همانطور که سلیمان تکرار می شود اما به قاعده عصری که شاعر در آن می زید.بی مهابا و صریح مثل تیغه شمشیر.سرزمین منقضی ، پیامبران منقضی و ملکه منقضی اما در عین حال معطوف به آینده ای که نیست و آمدنی که شاید هرگز نباشد. نگاه کنید:« من به دقیقه اردیبهشت/ حکمت سلیمان می خوانم/ و می دانم که باد/ به فرمان تو نخواهد بود...»ص58 یا در ادامه«ومی دانم که هیچ هدهدی تو را/ از وجود سرزمین سبا آگاه نخواهد کرد»
انتظار در چارچوب ایده های طبیعی و طبیعت نگارانه، وقتی هنر می شود که ظهور هنری یابد وگرنه طبیعت مثل گزارش آن هنر نیست. باز خوانی مستقیم از ماهیت و جوهر جهان ، قرارنیست یک قرایت فلسفی باشد بلکه شاعرانگی بر هر وجه دیگر خوانش تازه، استیلا یابنده است. هنگامی این نوع نگاه به اوج شاعرانگی می رسد که یکباره کشف می کنی انگار از جز تا کل و از کل تا مطلق هستی چیزی جز «انتظار »ندارد اما نه اتنظار وقوع چیزی در بیرون و امری خارج از خویشتن؛ بلکه در هستی ، شدن و بودن خویش، منتظر است. و اگر نباشد ، شدنش ممتنع خواهد شد، و بودنش بدون حرکت، و زمانش منجمد می شود. این گونه است که مفهوم انتظار در طبیعت نگاری هنرمندانه بدل به جوهر حیات می شود.در فقدان انتظار، هستی با فقدان برابر است.
انتظار:« زمین پر از بهانۀ بهار بود/ شکوفه در رگ درخت/در انتظار بود/پرنده از تو گفت/ و ناگهان/ گل از گل زمین شکفت.»ص 32
کمال گرایی درپیشامد آتی وقتی ممکن است که در اکنون نه وجه کمال یافتگی چیزها بلکه با وجه ناتمام آنها بروز یافته باشد، عکس آن یعنی چنان که تویی( از آن جهت که کمال یافته و به غایت رسیده ای) در آینده نا ممکن است. این وجه نفی انتظار یا همان انتظار منفی ست.علت همه انواع انتظارات منفی، نفی یا اثبات کمال گرایانه نیست.بلکه گاهی در پیچیدگی و معما گونگی و البته تمنای درون نهفته می نماید.
انتظار منفی:« ای پسر اردیبهشت/ جهان همچون تویی دوباره نخواهد زاد/ و مادر/ دوباره برایت لالایی نخواهد خواند.» ص46
اگر چنان لطیف بیندیشی که به افتادن قطره باران لطیفی هم پیش پای معشوق معترض باشی، آنگاه ، از این که خاک که بی مقدار ترین چیزهاست، به قیمت جان و خون و شرف آدمی باشد، چه رنجی خواهی کشید.الا و لابد باید که خون جگر خوری و دم بر نیاوری.در استعاره مدرن فروختن بال، تن دادن به حبس نفس در چرخۀ زندگی تهیدستانه، آشکار است، اما این همه برای چه؟ تا خانهای برایت بخرم!
دردناکی آنجا بروز می کند که باید خون و شرف در گرو تامین لانه و کاشانه گذاشت. این ضربه ها بر جان آدمی همان زخمه ای است که در جایی بر ساز وجود آدمی می نشیند،که پیش از آن زخمی شده باشد. نمک پاشیدن بر زخم تازه است.
معلوم است که شاعر حاضر نیست خون و شرف در گرو نان و شراب دنیا بگذارد.پس هشدار می دهد که وای بر چنین وضعی که در آن تامین نان و شراب و خانه و آسایش، هزینه ای چنان سنگین دارد.
انتظار منفی:« در سرزمینی که خاک/ به قیمت خون و شرف آدمی است/ خون جگر می خورم/ بال هایم را می فروشم/ تا خانه ای برایت بخرم.»ص 47
حتی اگر سلیمان باشی، که بالقوه هستی، آه اما، از بلقیس خبری نیست. پس در انتظار وقوع رویای سلیمانی نباش، نخواه و منتظر نباش.
انتظار منفی:« بلقیس مرده است/ و هیچ ملکه ای/ از قصری که سنگ فرش آن/ از آبگینه صافی است/ عبور نخواهد کرد.»
گهواره ای که راز جهان در اوست، خود هستی در وجه کامل آن است. راز گل سرخ ، همان معمایی است، که هنوز و تا هنوز کشف نشده و نباید چنین شود. افشا شدن راز گل سرخ نقطه پایان هستی خواهد بود. پس باید کهکشان در کهکشان به دنبال راز گل سرخ( راز هستی) گشت. این شاعرانه ترین نوع تماشای هستی است. شاعر در این تماشا نه در صدد، اثبات و نه در تلاش برای انکار چیزی است. بلکه به دنبال یافتن و تماشاست. سپردن آن به تماشای مادری دیگر در رودخانۀ جاری جاویدان، تمدد اعصاب کشف راز گل سرخ است. حواله کردن آن به زمانی دیگر در جهانی دیگر است. هرچند تلمیح این قصه به داستان موسی (ع) هم راهگشای معانی دیگری از انتظار است. بزرگ شدن و پرورش یافتن موسی و آنچه با فرعون کرد.
انتظار معطوف به کشف:« گهواره خردی ات را / که سرشار از راز گل سرخ است/ ازآب های جهان گذر خواهم داد/ تا مادری آن را در یابد»ص50
مفاهیمی چون نیایش و اضطراب وپوست انداختن و تازه شدن و.... در دفتر ترانه های زلیخا، همچنان با این نگاه قابل تماشاست. شعر صفحه 19 این دفتر مهمان نگاه شماست: «امروز دختری گمشده را/ از روزنامه خواندی/ نکند این تویی که جامانده ای از زمانه/ اضطراب خلخال هایت را/ از کوچه های آینده می شنوم...»
1- حَوّا، نخستین زن، همسر حضرت آدم و مادر نسل بشر است. در کتب مقدس یهودی-مسیحی از او نام برده شده اما در قرآن نام حوا ذکر نشده و فقط با عنوان همسر آدم به او اشاره میشود. در کتب تفسیری، تاریخی و روایی مسلمانان نام حوا آمده و داستانهایی درباره خلقت او، خوردن او و آدم از میوه ممنوعه، هبوطشان به زمین و زندگی آنان پس از هبوط نقل شده است.
انتهای پیام/د