برای ما که اهل خبریم، همیشه خبر بد؛ خبر خوب نیست. خبر بد، بد است. یکی از خبرهای بد این روز ها واژگونی اتوبوس همکاران خبرنگار اجتماعی و محیط زیست بود.
ما به این نوع از خبرها عادت کرده ایم. عادت کرده ایم با فرمول این نیز بگذرد کنار بیاییم و تحمل خود را به رنجی در درون تبدیل کنیم و به هوای آفتابی بیندیشیم . صبح را با نان سنگک و پنیر تبریز و چای شیرین ، قورت بدهیم و گاهی بغض کنیم و گاهی حتی بدون بغضی در گلو، و سوز جگری که ما را از درون می سوزاند و خاکستر می کند، قلم برداریم و بنویسم. تسلیت.
رنج های ما در این سرزمین عکس برگردان های همند. رنج در رنج کسی به آنها و به ما و رنج های ما وقعی نمینهد. تنها عروسک روی صحنه قاه قاه می خندد. تماشاگران، مبهوت، اندوهگین و در بحر تفکر و تحلیل آن که، قاه قاه عروسک چه معنایی دارد؟
خبر بد، عکس برگردان زندگی ما نیست. خود آن است.زندگی بد، خبرش هم بد است.دریاچه ارومیه، خبر بد سالهای بلندی است که ملت من آن را همیشه شنیده و رنج آن را درونی کرده است.
درونی کردن رنج، یعنی این که خبر بد باعث رفتار و بروز حرکت نمی شود.آدم به اصطلاح می ریزد درون خودش. چیزی شبیه آوار شدن. ویران شدن. شاید فروریختن در خود.مثل چاهی که در خودش فرومی ریزد.مثل ساختمانی که در پایه های خودش می لرزد. مثل ساختاری که در خودش می شکند. مثل اتوبوسی که در ترمزش گیج می شود و با تمام اجزایش واژگون می شود. مچاله می شود. می شکند و میمیرد.
این روزها خبر بد، زیاد است. محیط زیست ما آلوده است.آلودگی تنها در محیط زیست ما نیست. بلکه دقیق ترش این است که زندگی ما آلوده است. آلودگی مثل عفونتی که کالبدی را در بر بگیرد، کالبد تن ما را،خانواده های ما، شهرهای ما و جامعه ما را گرفته است و این هم خبربدی است که اصلا خوب نیست.
جز آن که افسوس امیدهای خبرنگارانی که در قلب هایشان سوخت.در چشمهایشان به سیاهی گرایید و در دست هایشان، پوسید، چشم ها و قلب ها و دست های جامعه را بی چشم اندازی از امید، بی تپشی از شور عاشقانه و بی رفتار مهربان گلی در عطر و بو و رنگ و طرب، به دیوار کوبید و دچار سکته کرد و به اندوه کشاند، برای ملت چه مانده است؟
زندگی ما اولین اشتباه ماست که به آخرین اشتباه تبدیل شده است.دست به هرچیز که می زنیم منفجر می شود.انفجارش همه چیز را سیاه می کند.
انگار سهم ما از همه این حیات که همه اش به هیچ چیز نمی ارزد،فقط سقوط است.فروریختن، آوار شدن، سوختن و مرگ.جهان اطراف ما ، زندگی را در چشم ما حقیر کرده است. طالبان در افغانستان، امروز در چه کاری است؟ دیروز انفجار ندرسه و پرپر شدن بچه های بی گناه، چه فرقی دارد با ترمز بریده اتوبوسی که گلهای ما را پرپر کرد؟
ما هنوز می ترسیم از این که نکند، مبادا زبانم لال، صرب ها به بوسنی و هرزگوین دوباره حمله کنند؟ داعش در عراق دوباره جان بگیرد! مدارس دختران به افغانستان تبدیل شود. هواپیما در آسمان ایران، با تمام سیمرغ هایش منفجر شود.
می ترسیم ؛ نکند مهربانی از قلب های ما رفته باشد؟ نکند ما تفنگ های درونمان را شعله ورکنیم.نکند رنگ تبسم بر لب های ما بخشکد. و هزار نکند دیگر.
پوستم را از تنم بیرون می کشم. چه خاکستر گرمی در تن من هست. باد که خاکسترم را ببرد، شراره های کوچکی در دست باد...ای وای... ای وای از این همه رنج درون... لعنت به خبر بد... عروسک روی صحنه اما هنوز قاه قاه می خندد!
انتهای پیام/د