فرخنده حاجی زاده
این که شعر معاصر به ویژه شعر امروز ایران به اقتضای شرایطِ موجود، مانند رسیدن به درک جهان در گذرثانیه ها در مواجهه ای خلاق باید به روایتی شاعرانه تبدیل شود حکم نیست.
شاید نوعی ضرورت تاریخی است . چون صدوراحکام در جهان شاعرانه وروند سرایش شعر شاعران برخطاست. اما چه کنیم که دیگر نمی شود حافظ وار برلب جوی نشست وگذر عمر بدید ؛ که عمر پرشتاب درکسرِ ثانیه ای با هولِ هزار حادثه می گذرد. اما شک نیست که انتخاب این شیوه لبه تیغ را می ماند که باید چون بند بازی ماهر بتوانی با رندی از آن عبور کنی.
شاید از این روست که مسعود میری در مواجهه ای آزاد و دوراز تمام نظام های ارزش گذاری تنها متکی برنظام ارزش گذاری زبانی که درتجربه های موفق شعر پیشنهادی « زبانیت » رضا براهنی ( تاکید می کنم درتجربه های موفق این نوع شعر نه در لق لقه ی زبانی که به این بهانه صورت گرفت.) و فهم درست آن با استفاده از زبان، نه بازی های تصنعیِ زبانی و نه گزارشی چون بند بازی متبحر، بر خط باریک بین شعر وروایت داستانی زائروار سیر می کند.
سیرمیکند تا مخاطب را به مکاشفه متن فرا بخواند و به تاویل جهان وتحریف شعر وادارد. با سطرهایی از این دست:
از گریهیخفیف پشت حصارها چیزی میفهمم/ از بغض مهآلودی در گلو / در لحظهی اعدام خبر دارم/ شبهای بی شماری را / تا انتحار سحر کردم / ما مردمان شجاعی بودیم / مردن را به وقت اضطرار کشف کردهبودیم / ...
یا؛ پای مذبح این کلمات اسماعیلها سر بریدهایم / چاقو وُ دست / کار زلیخا بود / سکوت هم به ثانیهها رحم نکرد / در تیرباران غروبی تنگ / از عصر حجر / فهمیدیم قرن بیستمِ گه دارد آب میرود / یک قتل عام اجتماع / ...
و این؛ به سوگواری هر پرواز / پرندههای بیشتری پر باز میکنند / انقراض پریدن را باور مکن / انقراضِ دوست داشتن انسان / یا آزادی / یا تو/ ...
شعری که به مناسبت های مختلف، تاریخی شاعرانه از جهان می دهد. تاریخی شاعرانه، نه به تلخی واقعیت جهانی که سرشار از اندوه است و ناتوانی وکوچک شدن لحظه به لحظه انسان را شهادت می دهد. انسانی که بار سنگینی از تاریخ ، مذهب ، فرهنگ وادبیات بردوش می کشد وزیر سنگینی بار این هستی شانه خمانده است. اینک اما انکارشاعر وظیفه شعر و شاید سایر هنرها را در این می بیندکه با تحریف جهان از سنگینی این بار بکاهند.
میری که این کوشش را از مجموعه سوم اش « چیدن مرگ از موهایت » با سطرهایی ازاین دست آغاز کرده بود: و پنجره ها به کسر ه ی نسبت وابسته اند / پنجره هایی با کسره ی نسبت / و بسته بودن رویاهای زمین / ...
یا، سال هاست سوت قطاری از کنار خانه ی ما نمی گذرد / پرنده ها نیامده بودند تا آسمان از یاد برود / پرنده هاکه آمدند من از عشق آباد بر می گشتم / با دلبرکانی که ما را عاشق می کردند / به گمانم پرواز تاخیر داشت / عشق / با پرواز بعد به شهر دیگری می رفت /...
شعرهایی از این دست با ورد گونه گی که متاثراز زبان دینی، متون کهن، ادبیات فارسی وآشنایی با فلسفه غرب است ودر پی آزادی انسان؛ با دغدغه های فراتر از دغدغه های مرسوم به امید فردای دیگر با نمونه هایی این چنین : جمهوری نگاهِ تو آزادی ست / فردا / در روزنامه های دلم تیتر می زنی.......
گویی شاعر در پی آزادی انسان است با دغدعه هایی فراتر از دغدغه های مرسوم و رو به فردایی حزین دارد این گونه: با رویاهایی به رنگ خاکستری به دنیا آمده بودیم / با رویایی قهوه ای به دنیا برگشتیم / حالا/ کوچه های شهر / در رویای خاک وخاکستر برباد می رود / بگذار کنار تو بنشینم! / به نوشیدن فنجانی چای / وشنیدن حرف های مکررت عادت دارم......
شعری که با تجلی تازه اش در مجموعه « اُورادِ شِن » سعی می کند با معنا بخشیدن به شعریت اش این بار را از دوش آن وخواننده اش بردارد . از همین رو ست که حواس شعر را پرت می کند تا با آفرینش، لکنت زبان ، غلط نویسی های آگاهانه وقرائت تاریخ ادبی به سرانجامش برساند تا بار نهادینه شده را از دوش کلمات اش برکاغذ بگذارد تا سطرها با یقه باز به پیشواز شعر ونسیم شاعرانه بروند. گویی شاعر دریافته است که ما با سنگینی بار هستی ست که بیمارشده ایم. بار هستی یی که با تخیلی نهادینه شده از تاریخ، مذهب، فرهنگ وادبیات بردوشمان سنگینی می کند. اما خواسته و ناخواسته آن را با خود یدک می کشیم.
شاید از همین روست که سعی می کند شعر را نه چون قابی زیبا بلکه به عنوان موجودی زنده درذهن مخاطب هنگام خوانش باز تولید کند تا جانی تازه بگیرد وبه فردا برسد:
مزاج گورستان گرم است / جسد میخواهد / سر میخواهد / ضحاک ماردوش را فراموش کن برادر!
صبح بخیر خیابانِ ضربِ گلولهی ژ۳ در تابستان سال خروج / صبح بخیر حواشیی لعنتیی متنِ زمین / وقتی در شهریار و قلعه حسنخان / خون خون بالا میآورد / حفرهای با دندانهای ترسناک آذرها / آبانها / جوانها /کودکانِ در راهِ مدرسه مرده / ...
جهان دو بار به من نگاه کند خوب است / یکبار که تو دستبند می زنی مرا به میلهی سر یک کوچه / یک بار میلهای که مرا در آغوش میگیرد / من آهنم / به دنیا باور دارم / زوال هست / و چیزهای دیگر / قبول کن / ...
از ویژه گی های شعری منظومه بلند «اورادِ شِن » که نشان آن ها را در سه مجموعه پیشین مسعود میری هم می توان دید. اما در « اُورادِ شِن » است که مسعود میری تخیل وفرزانگی گمشده خود را پخته تر وموفق تر باز سرایی می کند تا اعتراض هایش در برابر واقعیت هایی قرار بگیرد که شعررا با عناصر اندیشه وتخیلِ خود درهاله ای از تغزل به تجربه بنشاند. با مشخصه هایی از این دست :
تصویر پردازی های گروتسک وار
تصویر پردازی گروتسک وار با عنصر مرگ در دنیای مرگ آلودی که دامنگیرمان شده در سرتاسر کتاب با ابعاد مختلف خود تبدیل به حضوری آشنا وازلی می شود اما این واقعیت مرگ الود با حرکت از واقعیت به سمت تخیلی شاعرانه راه خود را با حضور درواقعیت زندگی از دیگر شاعران جدا می کند و افقی تازه در برابر خواننده می گشاید : چشمانم را که ببندم / کسی کبریت میزند / کسی چاقوی ضامن دارش را به پهلویم فرو میکند /کسی میان این همه غوغا آواز میخواند./ .......
نگاهی نو در ساخت زبان
نگاهی نو در ساخت زبان ومضمون شعری با بار اعتراضی وشاخص های نمادین آن : پروا نکن آقای اسامه بن لادن / آقای ابوبکر البغدادی/ آقای مسعود میری / من شیطانم / قابیلم / عوضیترین گناهکار جهانم / رؤیای مردگان / در رگرگِخوابهایتان جریان دارد / گردن من را بزن / از مو باریکتر کلماتاند / .....
استفاده از زبان آیینی وروایی
استفاده از زبان آیینی وروایی وتاثیر زبان دینی که لحنی ورد گونه به شعر می دهد . تاکید می کنم زبان دینی نه تفکر دینی : بیایید متحد شویم کارگران جهان / در معدن وسیع الوهیم زاده شدیم / سینهی ما داغ رنج پدر را حمل میکند / پشت به پشت / مادرمان باب سوم تورات است برادر / از این معادن مطرود رهایم کن مادر / باب سوم تورات را از معادن این رنج و اَلَم پاک کن / رانهایت تولد دنیاست / زهدانت تفاهم انسان با حیوان / اَلَم و رنج تو را افزون کرد / با اَلَم فرزندان زاییدی / و اشتیاق تو با کیست؟ /......
نگاه هستی مدار شاعرانه
نگاه هستی مدار شاعرانه که خواننده را به سپیده دم حیات سوق می دهد: صدایت را باران شست / خسته از بیابان برگشته بودی / کلماتِ شهرستان طنین خودش را دارد / نان بوی خاک میدهد/ خاک بوی پرنده میدهد / پرنده طوفان است/.....
تمنای آزادیی
تمنای آزادیی که با تخیل در می آمیزد این گونه : من مست تو مست ما مست دنیا مست/ ما را که برد زندان اوین یا/ یا هر کجا که با مترو بشود رفت / حساب جیب بیتالمال را باید کرد.
یا؛ معشوق من زنیست که استخراج میشود از کوه تباهی
تغییر ی در مفاهیم
تغییر ی که گاه در مفاهیم اتفاق می ا فتد نه در نحو زبان. از این کلمات بوی تبانی به مشامم میرسد:
«مردگان که برخیزند»،« همه چیز شعر میشود»،«اجسام غبار میشوند»
تنهایی وحزن
تنهایی وحزن ریشه کرده درجان انسان این قرن، شاید هم انسان همیشه حتی درلحظه های عاشقانه. درلابلای دامن هزارلای / پلکهای تو خوابیدیم / بوی نجوا پیچیده در لفاف روانداز ابریشمی / چشم در چشم تو در مهتابی / مرگ همیشه خاطرهای تازه / در میان گفتگوی من و توست
و، فکر کنم باید بروم / آرام پی تو بگردم / کلمات را مثل دانههای برنج پاککنم / دیر شده است / از دوردستترین سفرها که برگردم / در روشنِ مهتابیی خانهات قهوهای مینوشیم / ...
من بیدار میشوم به رؤیایی تازه / کتابهای مقدس را ردیف کردهام / ازدحام اینهمه تنهایی / رؤیای زندگی را بر باد میدهد /...
انتهای پیام/د