برای روز خبرنگاران!
صولت فروتن
به دست هایم که نگاه می کنم؛ خالی است. و واژه ها دیگر در من نفس نمی کشند.
مدت هاست در کار احیای کلمه ها و جمله ها هستم.اما کار سخت است.
مرگ گلوی الفبا را گرفته است.
و درد، تیتر تکراری تمام گزارش های ما است.
و روزنامه ها زیر شلاق آفتاب، کنار خیابان، شکنجه می شوند.
سایه های شما دیگر مدتهاست نمی افتد بر سر تیتر یک هیچ روزنامه ای.
خبرها رفته اند کنار رفقای ناباب.
رفته اند قاطی انواع سیگارهای پر مشتری، و چیپس، و پفک، و آب آناناس.
مردان روزنامه فروش فرتوتند و فقط بوی دود می دهند.
و هر روز بر تعداد خبرنگاران بی خبر و «روزنامه نگاران بی روزنامه» افزوده می شود.
به دست هایم که نگاه می کنم؛خالی است.
و واژه ها دیگر در من نفس نمی کشند.
و با خود می گویم کاش، عشق در کلمه اول، عشق در تیتر یک، هیچگاه رخ نمی داد. .
اما رخ داده است. و من در رخدادها بزرگ شده ام. پیر شده ام. و مرده ام،
شاید.
و از من، تنها نامی محو و بزک کرده باقی است.
که تبریک گفتن هم دارد!
دیروز در خبرها خواندم : خبرنگارانی از زحمات مسئولی تقدیر کرده اند!
مرگ، گلوی خبرها را گرفته است.
و تمام روزنامه ها، چاپ شب شده اند!
مبارک است.
انتهای پیام/د