پروفسور حسن امین
در پی فرار شاه، تندروان خشمگین و زخم خورده - بویژه توده ای ها- به میدانداری پرداختند، مجسمه محمدرضاشاه و پدرش رضاشاه را از میادین شهرها پایین آوردند، به خیابان ها ریختند و فریاد زدند : " ز قدرت توده ای شاه فراری شده. "
دکتر سیدحسین فاطمی ( وزیر امور خارجه مصدق که بعد از کودتا اعدام شد ) هم سخنرانی تندی در بهارستان علیه شاه کرد و در روزنامه " باختر امروز " ش هم به محمدرضاشاه فحاشی کرد. صحبت از تغییر رژیم مشروطه سلطنتی به جمهوریت بین کنشگران سیاسی قوت گرفت.
حزب توده ( وابسته شوروی اما جریانی که با اعدام صدها عضو شاخه نظامی اش به دستور مستقیم شاه بیشترین هزینه ها را داده بود) و حزب ایران ( ستون فقرات جبهه ملی که با اشتباهی تاریخی در دولت قوام با حزب توده ائتلاف کرده بود)، رسما خواستار جمهوری شدن ایران شدند.
اما نه دکتر مصدق ، نه آیت الله کاشانی، نه روحانیت و نه عامه مردم ایران، کمترین تمایلی به جمهوریت و آمادگی برای آن نداشتند. تبلیغات روحانیون از یک طرف و شبکه جاسوسی بدامن با سرمایهگذاری ناتو از طرف دیگر به منظور تشدید کمونیسم هراسی و ترساندن مردم مذهبی از برباد رفتن خداپرستی و دین ورزی بر اثر احتمال به قدرت رسیدن حزب توده، شدت گرفت.
عملا هم توده ای ها قوی ترین شبکه اجتماعی و تنها حزب منسجم سراسری ایران بودند. مردم عادی و عموما مذهبی ایران از جمهوریت و کمونیسم وحشت داشتند و مشکلات معیشتی شان هم با خالی بودن خزانه و نومیدی از حل مساله نفت و انشقاق بین مصدق و کاشانی از شور و شوق شان به همراهی با نهضت ملی کاسته بود.
خطر به قدرت رسیدن توده ای ها در تظاهرات اولین سالگرد ۳۰ تیر که جمعیت توده ای ها چندین برابر جمعیت احزاب ملی ( در غیاب ملی مذهبی های طرفدار کاشانی ) بود، به اثبات رسیده بود. در این شرايط حتی دکتر محمد مصدق هم بی گمان در دل ترجیح می داد که ایران به دامن شوروی نغلتد و اگر بناست روزی دولت او ساقط شود، باز هم منافع ملی در آن است که ایران در دست ایرانیان راستگرا ولو طرفدار دربار، انگلیس و آمریکا بماند تا آن که به دست توده ای ها به یک جمهوری از جماهیر اتحاد شوروی یا یکی از اقمار مطیع آن تبديل شود.
این است که در فاصله ۲۵ تا ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ دكتر مصدق و تیم او در کابینه اش به رغم علائم و نشانههای وقوع خطری دیگر برای کودتا پس از فرار شاه، حرکتی میدانی نکردند و یا آگاهانه یا با محاسبات غلط یا با سوء مدیریت به نیروهای ملی و توده ای فرصت مقابله با سلطنت طلبان را در میدان ندادند.
به این ترتیب صبح روز ۲۸ مرداد با آرامش شروع شده بود. تحرکات اندک گروهی قلیل شعاردهنده بر ضد مصدق به دکتر صدیقی ( وزیر کشور ) گزارش شد، اما رئیس شهربانی ( سرتیپ دفتری منصوب و منسوب مصدق ) با پنهان کاری آنها را فاقد اهمیت گزارش داد.
این در حالی بود که طرح چکمه با همفکری و همراهی کیم روزولت مامور سیا و سرلشکر زاهدی مخفی شده ولی در ارتباط با کیم روزولت و جمعی از روحانیون پایتخت از جمله بهبهانی و کاشانی، عملیاتی می شد و کودتاچیان با به خدمت گرفتن اراذل و اوباش و فواحش شهر نو و توزیع پول بین آنان که تعداد آنان بیش از سیصد نفر نبود، حمله به باشگاه های احزاب ملی و دفتر روزنامه های طرفدار مصدق با پشتیبانی ماموران انتظامی را شروع کرده بودند. با برنامه ریزی های قبلی، نیروهای انتظامی مانع حرکت و حمله این جمعیت اراذل و اوباش نمی شدند و عملا آنان را پشتیبانی می کردند.
اندک اندک که شعار ها بر ضد مصدق شکل قطعی گرفت، جمعی دیگر از همج آلرعاء هم به آنان پیوستند. بعد به خانه مصدق هجوم آوردند و در برابر دفاع محافظان، نیروی نظامی به امداد تظاهرات کنندگان فرستادند.
همزمان تعدادی از افسران شاغل و بازنشسته سرلشکر زاهدی را به عنوان نخست وزیر منصوب شاه از اختفا بیرون آوردند و سوار بر تانک به باشگاه افسران رساندند و ساعت ۴ بعد از ظهر ۲۸ مرداد با تصرف رادیو، پس از مارش نظامی اطلاعیه تیمسار زاهدی رئیس دولت جدید را چنین پخش کردند که دولت مصدق ساقط شده و " مصدق خائن و فاطمی وطن فروش متواری شده اند و مردم با قیام ملی خود پیروز شده و در تهران و تمام شهرستان ها، عوامل خائن را تحت تعقیب قرار داده اند." !!
این پیام در حقیقت دعوت مردم عادی به پیوستن به کودتاچیان برای حمله و سرکوب نیروهای طرفدار مصدق بود، نیرویی که از سوی مصدق و جبهه ملی مدیریت نشد و از خانه بیرون نیامد، و اگر هم آمده بود توان مقاومت در برابر اراذل و اوباش و چاقو کشان امثال نوچه های شعبان بی مخ و طیب و رمضان یخی و امثالهم را نداشت.
ثمره آن هم قتل و غارت و باجگیری و ارعاب و حتی تجاوز به زن و دختر مردم بی پناه در تهران و شهرستان ها به دست اراذل و اوباش بود. فجایعی که در پی این فراخوان روی داد، قابل بیان نیست. یک صحنه آن قتل سرگرد سید محمود سخایی ( رئیس شهربانی کرمان ) و قطعه قطعه کردن استخوان های او در کرمان و به آتش کشیدن خانه سید یحیی نظام زاده ،کشتن اولیایی با چاقو و زدن دکتر سروش بهلول و شامل اسکندری به قصد کشت در سبزوار بود. ایران درودی در خاطراتش از قطع انگشت کسان و پیدا شدن انگشتان در سطل زباله در این روزها در مشهد نوشته است.
در پی حمله به خانه مصدق، مصدق و چندتن از يارانش از جمله دكتر غلامحسین صديقی و دكتر سید علی شايگان، از دیوار منزل مصدق در خيابان كاخ جنوبی نزدیک خیابان شاه به خانه همسایه پناه بردند و پس از آن که خانه مصدق به وسیله مردم شاهدوست!! غارت و از همه
۷اثاثیه حتی وان حمام خالی شد، در ۲۹ مرداد مصدق و همراهانش دستگير و زندانی شدند.
از همان ساعات بعد از ظهر ۲۸ مرداد حمله اراذل و اوباش، به ادعای طرفداری از سلطنت، به هموطنان و شهروندان دگرانديش شروع شد و از روز ۲۹ مرداد به بعد بسياری از هواداران مصدق نیز دستگير شدند، اما به افسرانی كه در عمليات براندازی شركت كرده بودند يك درجه ترفيع داده شد. دستههای شعاردهنده بر ضد مصدق، در روز ۲۸ مرداد، حدود ۳۰۰ نفری بودند كه بیشتر با كاميون حركت میكردند، ولی ماموران انتظامی حاضر به جلوگيری از آنان نمیشدند و مانعی بر سر راهشان نبود. در آن روز ظرف چند ساعت سه بار روسای شهربانی كل تغيير يافته بودند.
مصدق تا آخرين لحظه باور نمیكرد كه دولت او که به قول خودش مستظهر به پشتوانه ملت بود، به این سادگی و آسانی سقوط کند و مردمی که در ۳۰ تیر گفته اند یا مرگ یا مصدق، حالا همصدا فریاد بزنند مرگ بر مصدق!
البته شاه هم در زمستان ۱۳۵۷ باورش نمی شد که چه طور مردمی که پیوسته هورا می کشیدند: جاوید شاه، یک مرتبه گفتند : مرگ بر شاه!
انتهای پیام/د