جواد دباغی مقدم
آن شب چهرهی من دیدن داشت، آنچنان قدرقدرت مآبانه گام برمیداشتم که دزد بیچاره برگشت به من گفت: هی! کجا داری می بری منو!؟
مچ دستش را با روشی که عموی خدابیامرزم یادم داده بود گرفته بودم تا یهویی فرار نکند. روح رفتگان شما شاد، ایشان از افراد شهربانی سابق بودند که پیش از انقلاب به افتخار بازنشستگی نائل شده بودند و انواع روشهای انتقال مجرم را هنگامی که دستبند به همراه نداریم، یادم داده بود
خلاصه آقای دزد که خیلی عصبانی شده بود، از من خواست کمی آهسته تر راه بروم و او را به دنبال خودم نکشم. به هرحال غرولند میکرد و حوصلهام را سر برده بود...
گفت دستم را رها کن تا هرکجا بخواهی همراهات خواهم آمد. با خودم فکر کردم که با فاصلهی زیاد از او، موفق به گرفتنش شدهبودم پس راه دوری نمی توانست برود.
در راه پرسید حالا چرا این همه عجله داری؟ کجا میخواهی ببری من رو؟ به او گفتم باید ببرمت داخل تا گوشی همراه را بردارم و به پلیس ۱۱۰ زنگ بزنم بیاید تو را با خودش ببرد...
رو به من کرد و قهقهه ای سر داد که نگو و نپرس! متعجبانه پرسیدم: چیزی شده!؟
گفت: انگار بچه شهر هستی و فکر میکنی بیابان هم شبیه شهر است...
خلاصه بی توجهی به رجزخوانی های نرم او، گوشی را برداشته و با اپراتور استانی پلیس صحبت کردم و توضیح دادم که دزد را گرفته ام و شخصا منتظر خواهم ماند تا گشت برسد.
اپراتور که متوجه نشانی داده شده نبود، دوباره از من آدرس خواست، گفتم بین روستای فلان و فلان هستم نزدیک جاده ام و می توانم بیایم کنار جاده.
انگار بازهم متوجه آدرس نشد، دوباره پرسید کدوم شهر؟ گفتم خب شهرستان ...! دوباره پرسید خب کدوم کلانتری به شما نزدیک تر است!؟ گفتم: هر کدام شما راحت ترید بفرمایید بیایند ایشان را ببرند.
اپراتور دلخور شد و آقای دزد که شاهد ماجرا بود گوشی را از من گرفت و گفت: آقای محترم! کلانتری در روستاهای اطراف نداریم، شما از شهر بگویید بیاید.
با هر جمله ای که دزد با اپراتور گیجِ داستان ما صحبت می کرد، بیشتر توی فکر فرو می رفتم، همین چند شب پیش در حین سرقت در روستای «روکی» شهرستان خوشاب، دهیار روستا به قتل رسیده بود.
مشغول همین فکر و خیالات بودم که سارق عزیز، گوشی را به من بازگرداند و گفت: پاسور داری در بساطت!؟ پرسیدم پاسور برای چی!؟ مگه اومدی شب نشینی؟ اخمهایش توی هم رفت و توضیح داد نیم ساعتی طول خواهد کشید تا بیاید!؟
انگار حق با این بنده خدا بود، از کجا معلوم به موقع خواهند آمد و دهها پرسش دیگر ذهنم را مشغول خود کرده بود.
بقیه حکایت را تعریف نمی کنم اما انتقاد نماینده سبزوار برای انتقال اپراتورهای پلیس به مرکز استان، مشکلات زیادی را ممکن است به وجود بیاورد، از لحظه تماس با این شماره تا زمان حضور پلیس، دقیقا ۲۵ دقیقه گذشته بود، با خودم گفتم «خبط بزرگی کرده ام که منتظر مانده ام و چنانچه این دزد همراه یا همراهانی داشت، تکلیف چه می شد!؟»
انتهای پیام/د