بهزاد طهماسبی
از ماشین پیاده شدم و بعد از یه کش و قوس به کمرخشک شده ام، به درب ماشین تکیه دادم .
کوچه تقریبا تاریک بود و بجز یکی از چراغای وسط کوچه که سوسو میزد و یکی دوتا چراغ جلو ورودی ساختمانها ، جایی معلوم نبود . نیم ساعتی بود که از تلفن میرزایی که قرار بود پیک بگیره و قرصهای مادرم برسونه گذشته بود . من همانطور که به خیابان اصلی نگاه می کردم ، یک موتوری وارد کوچه شد و من به ظن اینکه پیک داروها رسید کمی از ماشین فاصله گرفتم .
موتوری با حالتی مرموز سرعت خودشو کم کرد و یه دوری دور خودش زد و با چند تا بوق ممتد توقف کرد .
تقریبا مطمئن شدم که پیک خودمه و داروهارو اورده ، قدمهامو تندتر کردم و به طرفش راه افتادم .
چند قدم مانده بود که برسم بهش که یک دفعه ، پسر نسبتا جوانی از لای شمشادها بیرون پرید و با ادبیات جاهلانه ای گفت : چه خبره محلو گذاشتی رو سرت ... بوق بوق بوق ..
راکب موتور وقتی متوجه پسر شد با صدای بلندی یک فحش عامیانه و البته کمی تا قسمتی رکیک بر زبان اورد و در ادامه گفت : تو لنگ جنسی من باید معطل بشم اینجا موفنگی زیرپل خواب ..
اینجا بود که فهمیدم این موتوری پیک مورد نظر من که نیست هیچ بلکه ایشون همان پخش کننده مواد مخدر یا ساقی معروف هستند .
در کمتر از یک دقیقه بده بستان این دو نفر تمام شد و موتوری به سرعت از کوچه خارج شد و پسر جوان هم از همان راه شمشادهای کنار کوچه برگشت و رفت . با یک عقب گرد سریع خودمو به ماشین رساندم و همینجور که با موبایلم ور میرفتم به انتظار پیک موتوری به ماشینم تکیه دادم .
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که خودرویی با صدای بلند موزیک وارد کوچه شد و درست در چند متری جلو ماشین من توقف کرد . صدای موزیک قطع شد و نور موبایلش که داشت شماره می گرفت افتاد روی صورتش .یکی دو دقیقه ای طول کشید و مرد نسبتا چاقی با شلوارک زردی از داخل ساختمان مجاور بیرون امد . داشت به سمت من می امد که با دو تا بوق خودروی جلوی من ، مسیرشو عوض کرد و رفت به سمت ماشین .
راننده به سرعت از ماشین پیاده شد و درب عقبو باز کرد و دو تا بطری گذاشت تو يك کیسه نایلونی وبه مرد شلوارک پوش داد و گفت ، با خیال راحت بخور اصله اصله ..
بعد از ردو بدل شدن یک گپ دوستانه ، مردشلوارک پوش نگاهی به محتویات کیسه نایلونی انداخت و با موبایلش همونجا مبلغی را به حساب راننده واریز کرد .
راننده بلافاصله در جواب تعارف مرد نشست تو ماشین و گفت قربون اقا ، ممنون ، باید چند جا دیگه ام برم مشتري دارم چشم به راهند ، هر چي خواستي بهم زنگ بزن ... و به سرعت ماشینو سرو ته کرد و رفت .
یکساعتی از حضور من در کوچه می گذشت و در این مدت ناخواسته نظاره گر خریدو فروش بی دغدغه و اسان موامخدر و مشروبات الکلی بودم .
دوباره شماره رفیقمو گرفتم و گفتم پس کجا موند این پیک موتوری یکساعت من اینجا تو کوچه با مادر مریضم معطلیم ؟
در جوابم ، اونم با یه قسم غلیظ حرف منو قطع کرد و گفت :چهارشنبه شبه خیابونها شلوغه ، شمارشو بهت میدم خودت زنگ بزن ولی مطمینم که الانها میرسه دیگه ..با یک تشکر سرد موبايلو قطع کردم و مشغول گرفتن شماره پیک موتوری شدم که دیدم یک موتور وارد کوچه شد و جلوی پای من ترمز کرد .
كنار من ايستاد ، سلام كرد و گفت : ببخشید دیر شد داداش ، خیلی ترافیک بدی بود .
همه جا قفله .. هميشه شبهای پنجشنبه همینطوره ..
قدری مکث کردم و گفتم شما پیک دارو هستید دیگه از طرف اقای میرزایی یا پیک چیزای دیگه ؟
لبخند معناداری زد و گفت نه پیک شادی هستم از طرف
عمو حسن و زد زیر خنده ..
من که شوکه شده بودم یک بار دیگه پرسیدم مگه از نواب نیومدی از طرف میرزایی ؟
در همين حال راكب موتور زیپ کاپشن مشكي که به تن داشت پایین كشيد و دستشو داخل لباسش کرد و یك پاکت نایلونی کوچک دراورد و داد دست منو گفت : داداش چه ذهن خرابی داری ، فیلم زیاد نبین ، اینم صورت حساب داروهات ، با خودش حساب کن اما کرایه من جداست .
پاکت باز کردم و با دیدن دو بسته قرص (( اکسلون )) و رویت تاریخ انقضا دارو ، از راكب موتور عذرخواهی کردم و کرایه مسير فی المجلس نقدي دادم و سوار ماشین شدم .
تو مسیر خانه پدری ، ماجراهای کوچه ذهنمو درگیر کرده بود .تو شهری زندگی می کنیم که در اندک زمانی هر انچه به حکم شرع و قانون ممنوع است با یک تماس تلفنی در دسترس است . اما در همین شهر برای خريد دو ورق قرص که داروی ارامبخش و التیام دهنده يك بيمار بدحال الزايمريست ، ساعتها و بلكه روزها بايد با مشقت فراوان يكي يكي به خیابانها و داروخانه های شهر سربزني ، اخر سرهم دست از پا درازتر تو كوچه منتظر باشي تا از اونطرف شهر يكي به دادت برسه و داروی مورد نظرت را با سفارش و پارتی بازی به چند برابر قیمت اصلی بدستت برساند .
چطور مي توان پذيرفت كه عوامل باندهاي قاچاق مواد مخدر و انواع كالاها و نوشيدني هاي ممنوعه ، در هر ساعت شبانه روز به سرعت بتوانند مطالبات مشتريان خود را براورده كنند اما دستگاه عريض و طويل بهداشت و درمان كشور با كلي مدير و كارمند و بودجه هاي انچناني نتواند مايحتاج دارويي بيماران نيازمند را در چرخه اي درست تامين و توزيع كند !
قرص (( اکسلون )) ساخت همین همسایه غربی کشور ما ترکیه است و طبق شنیده ها فعلا راههای قانونی واردات ان مسدود است اما به میمنت صدها گردشگری که هر روز راهی استانبول و انتالیا و .. می شوند ، این قرص در بعضی داروخانه های بالا شهر و همچنین در چمدان مسافران کار بلد ترکیه ای از بسته ای ۶۰۰ هزار تومان تا بیش از یک میلیون تومان خرید و فروش می شود .بر اساس امارهای منتشر شده شمار بیماران الزایمر یا زوال عقل در جهان به ۵۰ میلیون نفر می رسد و در ایران تا کنون بیش از ۷۰۰ هزار نفر مبتلا شناسایی شده اند .بررسی ها نشان میدهد در سالهای اخیر این بیماری در کشور ما شتاب بیشتری گرفته به گونه ایکه هر ۷ دقیقه یک نفر به جمعیت مبتلایان الزایمر در ایران اضافه می شود . با این توصیف باید در ۳۰ سال اینده منتظر چالشی بزرگ در میان گروه سنی سالمندان باشیم .
اما سخن اخر اینکه ، نگهداری و مراقبت جسمانی و روانی از بیماران الزایمری کار بسیار دشوار و پر هزینه ایست و این گروه از سالمندان گرفتار در دام الزایمر اگر تحت حمایت سازمانهای درمانی و بیمه گر قرار نگیرند ، با سختی ها و الام بیشتری دست به گریبان خواهند بود .
در سطور بالا انچه تحت عنوان “مستندی از اكسلون ” امده کاملا منطبق با واقعیات و مشاهدات عینی نویسنده است.
انتهای پیام/د