بهروز قزلباش
کارل مارکس گفته است:
زمانۀکامیابی، زمانی است که میتوانی به هرچه بخواهی بیندیشی و هر چه را که میاندیشی بر زبان آوری» اکنون دولت حداقلی در صدد اصلاح شیوه حکمرانی نیست، اما میکوشد یک بار دیگر با شیوههای گذشته یعنی افزایش تورم ، خلق پول، کاهش ارزش ریال، و...کسری بودجه، اداره دولت ناکارآمد را ممکن کند، به هرچه میخواهد میاندیشد.
در بخش دوم کامیابی پروپاگاندای حمایت از اقشار ضعیف را با افزایش 57 درصدی حقوق پایۀ حد اقلی به 4 میلیون تومان زیر خط فقر رسانده است.پرداخت یارانه 300 یا400 هزار تومانی در بهترین حالت یک میلیون و600 هزار تومان از رقم 4 میلیون خواهد کاست و فاصله تا خط فقر را به دو میلیون و 400 هزار تومان خواهد رساند.
اما تورم 42 تا 58 درصدی، دوباره این فاصله را پر کرد. یعنی مردم هنوز دومین حقوق حداقلی جدید را دریافت نکردهاند که باید بار تورم را تحمل کنند. اما دولت به هرچه میاندیشد آن را میگوید. و هر چه را که میگوید به آن عمل میکند. در این میان تنها بخشی از کسری بودجه دولت تامین خواهد شد. دیگر آن که آش همان نیست و کاسه همان، چون هم کاسه آب رفته است و هم آش کم شده است. این شوری اما دامن مردم شهرهای مختلف را گرفته و کام دولت را تلخ کرده است.
جنبشهای اجتماعی در حال حاضر، در حرکتهای اعتراضی مردم حضور ندارند. یا حنایشان رنگی ندارد یا به قصد موج سواری و... وارد میدان نمیشوند. اگر اعتراضات به شورش هم بینجامد، بدون حضور جنبشها بعد از مدتی آب از آسیاب خواهد افتاد.
در تداوم جنگ قیمتها که با اعلام رسمی پرداخت یارانه به بخشی از مردم، آغاز شده است، باید منتظر فرصتهای آتی ماند. «که داند بجز ذات پروردگار / که فردا چه بازی کند روزگار.» اما زمانۀکامیابی ما نیست چون قادر به اندیشیدن به دلخواه نیستیم و از آن بدتر آنچه را که میاندیشیم نمیتوانیم بر زبان بیاوریم. بناچار آن را به استعارات ادبی میسپاریم و میگوییم، دستی از غیب برون آید و کاری بکند. اما این بار این عبارت نشان بیعملی نیست چون هنوز آش آنقدرها شور نشده است. در میان ملتی که کامیاب نیست، روزنامهنگاری حرفهای به منزلۀ ابزار معاش، یا روایت جعلی از واقعیت را گزارش میکند یا بخشی از آن را که میشود با صدای بلند گفت، به گوش میرساند. ما بقی را باید در زیرگفتوگوها بجویید و بیابید.
اما ملت فقیر، با چه شاخصهایی فقیر است؟ بدیهی است که درآمد و سرانه درآمد شاخص مالی مهمی در سنجش فقر است، بدیهیتر آن که تنها شاخص فقر، مساله مالی یا فقط درآمد نیست. فقر در کنشگری اقتصادی، ناشی از ناتوانی فکری برای تحول در وضعیت اقتصادی، هم نوعی فقر است. تنگ دستی، ناداری، تهیدستی و درویشی که به فقر مالی اشاره دارد، از سوی دیگر در کنشگری اقتصادی موثر است. ثروت آفرینی برای اشخاصی با این اوصاف ناممکن نیست اما دشوار است.
فقر کنشگری اجتماعی، به معنای بی تفاوتی و بی عملی در مسایل عمومی و در واگرایی اجتماعی است. ملت ما با فرمول که فردا چه بازی کند روزگار، انتظار از بهبود وضعیت را به آینده نامعلوم موکول میکنند. و دستی از غیب برون آید و کاری بکند را گاهی برای تسکین خود تجویز میکنند و گاهی در اعتراض به بیعملی خود یا دیگران. اما به هر صورت فقر کنشگری اجتماعی ملت در امور مختلف مشهود است.
فقر کنشگری سیاسی، به معنای ناروایی در عمل سیاسی و یا بیعملی در مسایل سیاسی به نحوی است که خود بیعملی یک کنشگری به حساب نیاید.مثل نخریدن اشیای گران به قصد تعدیل اجباری قیمت در بازار که از سوی مردم اعمال میشود. یا مثلا رای ندادن در انتخابات و تبدیل منتخب به منتخب اقلیت سیاسی. این نوع از کنشگری منفی، خود یک کنشگری سیاسی است.
فقر کنشگری فرهنگی، به معنای نبود مطالبۀ فرهنگی از هر نوع آن است. مردم منتظر میمانند تا تولیدکنندگان محصولات فرهنگی اثری را تولید و به بازار عرضه کنند. در صورت عدم تمایل مردم آن محصول را پس میزنند. اما مطالبهای را مطرح نمیکنند.
هر چند فقر، کمبود چیزی مثل فقر آهن در بدن را نیز افاده میکند، از این منظر شاید فقدان توان مدیریت، آن فقری باشد که اجزای دولت با آن دست به گریباناند. نیروهایی که به بدنۀ دولت تزریق شدهاند اغلب فاقد صلاحیتهای تجربی و علمی مدیریت هستند و قبول مسوولیت بدون داشتن توانایی و صلاحیت به معنای فقدان تعهد هم هست. هرچند دولت به هر چیزی میاندیشد و آن را بیان میکند، اما در این نکته دچار فقر شدید است. حتی شاید بتوان گفت دولت در معنای صوفیانه فقر هم فقیر است. فقر یکی از مراحل سلوک در آیین …
انتهای پیام/د