سالهای ابتدایی دهه هفتاد شور نوجوانی برای نوشتن و کسب این معرفت از محضر معلمان و دبیران فرهیخته شهرم همچون «محمود کیانی، سعید شریفان و اسماعیل جوکار» باعث شد تا طی سه سال حضور در رقابتهای دانش آموزی قصه نویسی برگزیده کشوری شوم! این نبود جز آموزش های بسیار مجدانه این بزرگواران بخصوص «غلامحسین ثنایی فر» که تا امروز فخر آن را دارم که همواره خودم را شاگرد این عزیزان بدانم.
آن سالها حضور نویسنده بی ادعایی چون «محمود دولت آبادی» که در ابتدای انقلاب علاوه بر تآتر و نویسندگی، سمت های مهمی در میان سندیکاهای کارگری کشور داشت و از زمینه سازان بزرگداشت ۱۱ اردیبهشت روز کارگر در ایران بود، نگاه خیلی ها معطوف به سبزوار شد! خلق یک چهره بسیار ساده و بی نام نشان از سبزوار به نام گلمحمد کلمیشی، باعث شده بود تا رفت و آمدهای زیادی به سبزوار شود.
کَلیدر عنوان این رمان تاریخی ایران بود که نوجوانان و جوانان زیادی را به سمت ادبیات معطوف کرد به گونه ای که بخوبی به یاد دارم در آن سالها نه تنها در ادبیات داستانی، بلکه در شعر نیز دانش آموزان سبزواری سرآمد کشور باشند، عباس چشامی، سیدجواد جعفری نسب، حسن صادقی و تنی دیگران از شاگردان استاد شنوایی نام سبزوار را بر تارک مسابقات شعر و قصه دانش آموزان کشور درخشان ساخت.
با راهنمایی استاد ثنایی فر این فرصت بزرگ و تاریخی را داشتم تا با دیدگاههای دیگر نویسندگان بزرگ دیارم آشنا شوم، «محمود برآبادی» را نخستین بار باتفاق استادم در محل سازمان ترافیک تهران بزرگ ملاقات کردم و چند سال بعد نیز در قالب خبرنگار روزنامه کیهان در محل هتل لاله دیداری عجیب و به یادماندنی با استاد محمود دولت آبادی در بهمن ۱۳۷۷ داشتم. وقتی خودم را معرفی کردم مرا به نام عمویم کاملا شناخت و گفت که عموی تو مأمور سربازگیری در سبزوار بود و بارها با آن مرحوم روبه رو شده بودم.
آن شب در هتل لاله تهران چهره های دیگری همچون هوشنگ گلشیری، استاد سمندریان و همسر ایشان خانم هما روستا، محمود دژاکام و دیگرانی هم بودند اما درحضور این بزرگان، با استاد دولت آبادی خیلی صمیمی و با لهجه سبزواری ساعتی گرم صحبت شدیم. آن مراسم به خاطر حضور «روهر» گروه تآتر سلطنتی آلمان و به دعوت سفارت این کشور در تهران برگزار شده بود. البته یکبار دیگر نیز در منزل ایشان در خیابان نفت تهران با استاد روبه رو شدم.
بزرگترها این چندبیت معروف به ننه گل محمد را که در آن سالها با صدای عبدالحسین کارگری به گونه ای زیبا اجرا شده بود خوب به خاطر دارند. آقای "کارگری" نیز به همراه استاد حسین خسروجردی از دیگر استادان من بودند که امروز در لباس شورای اسلامی شهر سبزوار، مشغول به خدمت هستند، آن روزها کارگری،کارگردان بزرگ نمایش شهرم بود که نام سبزوار را با اسب چوبی به فستیوال های مطرح جهانی همچون دوسلدورف آلمان و باکو در جمهوری آذربایجان برده بود و من به خاطر ایفای نقش در چند اثر نمایشی از ایشان چیزهای زیادی یاد گرفتم که همه این موارد و به قول بزرگترها کمی خاک سن تآتر را نیز در سوابقم به یادگار گذاشت که تا امروز به خود می بالم.
عالم جوانی بود و قیاس های این شکلی، سعی می کردم دولت آبادی را الگو قرار دهم که او نیز بخاطر ایفای نقش در تآتر اسکویی ها ابداع کنندگان مکتب استانیسلاوسکی در ایران جملگی می شناختند، شاید ماندگارترین صحنه از کار هنری دولت آبادی حضور در فیلم مانا و بسیار تحسین برانگیز "گاو" ساخته داریوش مهرجویی بود که از بزرگترین آثار سینمایی ایران به شمار می آید.
اما ترانه ننه گل ممد وقتی از تلویزیون و صدای جمهوری اسلامی ایران پخش شد، برای مردم ایران تازگی داشت اما برای اهالی دیار سربداران تازگی نداشت، چرا که داستان قتل ناجوانمردانه گل محمد توسط مزدوران رژیم گذشته را که در سال ۱۳۲۳ شمسی در کوههای سنگرد، قبلا شنیده بودند و این داستان سینه به سینه از همان سال به بعد به نسل های جدید منتقل شده بود. ابتدا محمود دولت آبادی، داستان زندگی گل محمد را در رمان ۱۰ جلدی کلیدر (طی سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۶۲) به رشته تحریر دراورد به گونه ای که از رمان کلیدر بعنوان یک شاهکار ادبی یاد می شود. وی معتقد است کلیدر بیان حماسی یک واقعیت در کشور ماست که باید بازگو و ثبت تاریخی می شد. اگرچه هم اکنون غلامحسین ثنایی فر نیز مشغول نگارش بزرگترین اثر خود در همین زمینه و با عنوان «قلعه آلاداغ است»، که به نظر اینجانب چهره واقعی تری از گلممد را در معرض دید و قضاوت عموم قرار داده است اما به راستی حکایت گل محمد چه بود که رژیم گذشته برای کشتن او با هدف نمایش قدرت در این منطقه، از هیچ اقدامی برای از بین بردنش دریغ نکرد!
اما آن گونه که باز هم می دانیم کلیدر درخصوص زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد منطقه (کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند. قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد (به نام مدیار) عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان. چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین.کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.
دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد. نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد و به این ترتیب است که رعیت تابع ظلم شده است. مانند گوسفند زبان بسته شده است جماعت از خود بیگانه شده است هم نوعش را که جلوی رویش سر می برند و او فقط می نگرد و هیچ، جرات ابراز نظر و مخالفت را که ندارد هیچ حتی بلد نیست که چگونه معترض شود و اصلا اعتراض یعنی چه؟پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند: تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بارشکم این مملکت بوده ایم. پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند. مادر گل محمد به محض دیدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعار: صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد... را زمزمه می کند.
اگرچه مرحوم محمود بیهقی پژوهشگر نام آشنای شهرم که او نیز در کسوت استادی و معلمی برای دروس ادبیات محمود دولت آبادی در دبیرستان دکتر غنی نقش قطعا تأثیرگذاری داشته است، از منظر ادبی و بخصوص لهجه سبزواری ایرادات منطقی بر این اثر گرفته است که قطعا این انتقادات با توجه به سبقه و سابقه ایشان در گردآوری مجموعه سترگ دائره المعارف بزرگ سبزوار و کتب ماندگاری همچون سبزوار شهر دیرینه های پایدار و شهر دانشوران بیدار است، این ایرادات وارد بوده است چرا که تحقیق و تفحص ناب مرحوم بیهقی زبانزد اهل فن نیز هست.
درباره کلیدر با توجه به شاهکار بودن آن در ادبیات فارسی، بیشترین نقد در این خصوص را متوجه خود کرده است، هرچه باشد وقتی کسی کاری بزرگ را می آفریند باید تحمل شنیدن انتقادات سنگین و هجمه های مختلف که نمی شود فقط گفت؛ بلکه نق زدن های زیاد را هم باید به آن افزود، داشته باشد!
بی دلیل نیست که در حاشیه یکی از آثارش نهیب می زند: مارا چون عقرب بار آورده اند!!
اما به راستی نگاهی به نحوه جمع آوری اطلاعات از سوی نویسنده خود نشان می دهد که حکایت یک کلاغ چهل کلاغ درباره گلممد چیز تازه ای نیست! چرا که محمود دولت آبادی در یکی از سفرهای تحقیقاتی اش به ولایت سنگرد، به خانه کسی که ارباب سنگرد بود می رود و وقتی درباره گل محمد می پرسد ارباب سنگرد خیلی خلاصه به او می گوید: گل محمد یک دزد بود که در این کوهها کشتندش! و بعد که او تحقیقات بعدی را انجام می دهد، می فهمد که ارباب سنگرد، خود یکی از حریفان گل محمد کلمیشی بوده است. یا در جایی دیگر کدخدای زعفرانی از مظلومیت خودش صحبت می کند و می گوید: خان محمد بعد از کشته شدن برادرش گل محمد، می خواسته او را بکشد و او مدتی به خانه نمی آمده و خان محمد همه اش توی دشت می آمده کمین می کرده و من هم از بالا خانه منزلم پایین نمی آمدم و گرنه در تیررس گلوله خان محمد بودم. و یا سرهنگ ۹۴ ساله ای که خود نمی خواسته چهره نامناسبی از قزاقها نشان بدهد و جزء گروه عملیاتی که از مرکز برای سرکوبی گل محمد مامور شد، بوده و نمی خواهد نامی از او برده شود می گوید: آنچه محمود دولت آبادی در کلیدر نوشته است یک دروغ بزرگ است، اصلا چنین چیزی وجود نداشته است. گل محمد دزدی بود که مردم روستاهای سبزوار ازدست او به تنگ آمده بودند و...
امنیه ها جنازه گل محمد، بیگ محمد، صبرو و سر بریده علیخان (خان عمو) را برای عبرت دیگران دور شهر می گردانند و بعد از گرفتن عکس یادگاری، کمی دورتر از رباط شهر که ژاندارمری سابق در آنجا مستقر بود به خاک می سپارند.
در جایی از دولت آبادی می پرسند آیا رمان کلیدر واقعیت داشته است؟ می گوید: هیچ وقت از نویسنده ای نپرسید که آیا داستان شما واقعیت دارد یا ندارد. در جای دیگری دولت آبادی می گوید: قهرمانان کلیدر مردمانی غیرافسانه ای و غیرتاریخی در معنای رسمی آن هستند چون تا امروز در ادبیات معاصر ایران ما کسی به صرافت این عشق نیفتاده است تا این مردمان را آنگونه که واقعا هستند، زیبا، استوار و به قامت چنانکه همدوش و همبر اسطوره بنمایند، بنگرد.
جواد دباغی مقدم
انتهای پیام/د