دانهای ساده و بیجان هستم
که به هر سوی مرا بگذاری
پیکر نازک من
عازم راه شده
تا فراسوی گمان خواهد رفت
و اگر بستر من خاک شود
پیچکی خواهم گشت
نقش سبزی به جهان خواهم زد
که مداوم گردد
دست من شاخه سبزی مانده
لانه گرم همان مرغک شاد
که پی یک گوشه دنج، سیر دنیا می کرد
و اگر موکب من باد شود
و به صحرا فکند کالبدم
ته آن خاک روان
محفلی خواهم ساخت
بوته ای زرد شده
ریشه ام تا ته دنیا برود
و شود پهنه دشت
صحنه رستن ها
من حیران شده وحشی را
چه کسی می فهمد؟!
من همان قاصدک پشت درم
خبری دارم از آن تارک خاک
خبرم مژده روئیدن هاست
خبرم باران است
من همان دانه بیجان بودم
که نگاهم را پرتو نازک خورشید
نوازش
ومن خرد نحیف
تا فراسوی گمان خواهم رفت
انتهای پیام/د