دلم می خواست من نیز چند کلامی درباره او بنویسم. دقیقا نمی دانم درباره کدامین ویژگی محمود باید نوشت. واقعا مانده ام درباره ویژگی های اخلاقی اش بنویسم؟ درباره آینده هندبال سبزوار و کشور بودنش بنویسم با آن قدرت شوتهای چپ دستی اش که در همان سالهای دوره راهنمایی به تیم منتخب سبزوار دعوت شد اما اشتیاقش برای حضور در جبهه باعث شد پشت پا به همه این آینده روشن بزند درست مثل شهید "داود مزینانی" دوست و همراهش که البته او در دوچرخه سواری می توانست ورزش این دیار را در این رشته ورزشی بیمه کند.
حالا مانده ام از "محمود" بنویسم و علاقه مندی اش درباره کتاب و کتابخوانی او و نخستین کتابخانه محلی که به همت خودش و به تنهایی آن را راه اندازی کرد. یادم هست مُهر را ساخته بود و دفتر کتابخانه اش را در طبقه بالای منزل پدری راه اندازی کرد اما مرداد ۶۷ باعث شد تا این آرزوی دیرین اش که از دوران کودکی با پول های توجیبی اش کتاب های بسیاری را که اغلب رمان و داستانی بودند، خریداری کرده بود.
انصافا از هرچه بگذریم از روحیه جنگاوری و شهادت طلبی اش آیا می توان به سادگی گذشت یا خیر؟! پرسشی است که یادی نکنیم از "کاظم کلاته سیفری" انصافا این مطلب نیز شبیه مطالب تکراری می شود که درباره بسیاری از شهدا می نویسند.
روزهای سخت جنگ ۸ ساله
اما به بهانه برادرم محمود می خواهم درباره همان ساعات آغازین و پایانی (مرداد ۶۷) بنویسم که فکر می کنم کمتر کسی به آن روزهای سخت پرداخته است.
جنگ در بدترین روزهای خودش برای هردوکشور سپری می شد. اما همین نکته حتی برای خیلی ها حساسیت زا خواهد بود اگر دلایلش را حالا و با گذشت ۳۲ سال بی هیچ مسامحه ای بررسی کنیم.
شمار اعزامی های بسیجی به جبهه ها به شدت کاهش یافته بود. خیلی ها دیگر آن شور و هیجان سالهای پیش از آن را نداشتند.
مردم دلزده و خسته از شرایط جنگ بودند و تا آن روزها هم هیچ رزمنده ای حضور در خط مقدم را به عنوان اولویت دوم، انتخاب نمی کرد.
یعنی اگر تا قبل از سال ۶۷ از کسی می پرسیدی، پاسخی ویژه می شنیدی و آن همین یک کلام بود:
جنگ جنگ تا پیروزی!
بسیاری از سابقه دارهای جبهه و جنگ، که اکثرا جوان هم بودند حضور در جبهه را اولویت نخست می دانستند اما ۶۷ که شد، ناگهان عطش جنگ و حضور در جبهه کمرنگ و کمرنگ تر می شد...
شاید تضعیف روحیه بچه ها بعد از کربلای ۴ اوج گرفته بود که عملیات لو رفته بود و مدتها ذهن بروبچه ها را درگیر خود کرده بود.
ضربه ای مهلک بود که شماری از بدخواهان در لباس دشمن بعثی، زمان و مکان دقیق عملیات را لو داده بودند و قطع به یقین شما بهتر می دانید اگر عملیات کربلای ۵ بسرعت انجام نمی شد شاید باید کربلای ۴ را پایان مقاومت ایران اعلام می کردیم.
با همه این احوال خیلی ها شاید با من موافق باشند اگر استقبال خوبی از جبهه ها می شد همان کربلای ۵ بخش اعظمی از جنوب عراق از لوث صدامیان بعثی پاکسازی می شد.
اما در نهایت چنین نشد و تجاوز نظامی "فروغ جاویدان" توسط گروهک هایی فریب خورده از کرند و اسلام آباد غرب، ما را برآن داشت تا عملیات "مرصاد" را تدارک ببینیم و ایرانی کشی تلخی شکل بگیرد....
به هرحال این جنایت نیز آثار سویی بر روحیه بچه ها گذاشت و شاید حملات شیمیایی به برخی شهرهای ایران بهانه ای شد تا ایران قطعنامه ۵۹۸ را بپذیرد.
موضوعی که فقر شدید در دستگاه دیپلماسی سیاسی ایران را بیش از پیش مشهود می کرد چرا که اگر چندسال زودتر این اتفاق رخ می داد موضع مقتدرتری داشتیم و مصائب مرداد ۶۷ رخ نمی داد.
با این همه، چند روز به پایان رسمی جنگ، محمود نیز در فهرست و خیل شهدای جنگ قرار گرفت و همراه دیگر دوستانش در گردان عبدالله لشگر ۵ نصر خراسان، از میان ما رفت.
انتهای پیام/د