بهروز قزلباش
زن. الهۀ خداوند. مسأله، این نیست، که چرا مسأله این است. بدیهی است که زن در زندگی سنتی ما ایرانیان علاوه بر این که مساله بوده است ، مساله ساز و مساله آفرین هم بوده است. زن، یا سلطنه (مونث سلطان) بوده یا بالاتر از آن حاکم قلب ها. افسوس از آن شکوه و عظمت و اقتدار و احترام که دیگر نیست، نه برای زن، نه برای سلطان و نه برای سلطنه،...برای زن امروز چیز چندانی، چنان نمانده است که بتوان گفت خردک شرری هست هنوز. نیست.
زن معشوقه بود و دیگر نیست. همه بهانه عشق، و دیگر نیست! جالب است که بدانید در فرهنگ آذربایجان سهم معشوق و معشوقه از عشق به سه دانگ از شش دانگ برای هر طرف می رسید. زن عاشق می شد و اظهار عشق می کرد!!
همانطور که مرد عاشق می شد و اظهار عشق می کرد. امروز زن و مرد، نه عاشق می شوند و نه اظهار عشق می کنند. ماجرا از جنس فریب و دروغ و نیرنگ است و هست!
یعنی زن اجازه داشت عاشق باشد و مرد معشوق. احتمالا حذف تای تانیث از آخر آن اشاره به این معنا در ادبیات و فرهنگ گوشه، کنار و مرکز این سرزمین (ایران) دارد.
اما در ترانههای ترکی مانند ساری کوینک (پیراهن زرد) که زردی پیراهن کنایه از رنگ زرد ناشی از عشق است، قاپودا دوران اوغلانا اِرَحمین گلسین ننه ( به پسری که دم در خانه ایستاده است رحم کن مادر) یا ترانه ای مانند بیزیم کوچه دن آز کیچ، آنام ساواشیر اوغلان ( از کوچه ما کم برو بیا، مادرم مرا دعوا میکند آی پسر...) وضوح عشق زن و اظهار ان به مرد، چنان محکم و استوار است که هیچ خدشهای به این معنا وارد نمی شود.
و اما زن، در خانواده های همسطح خانواده پدری من، تتمه ای از زن سنتی در دوران افول باقی مانده بود. آخرین نسل منقرض، زنان سنتی که در ضعیف ترین دوره تاریخی خود می زیستند. زن عقب نگه داشته شده، آخرین مستعمره مردان سالار زندگی، بی سواد و با حیا، بدون استقلال اقتصادی و مالی، مطیع محض شوهر و کتک خور پسر...!! و به شدت وابسته به مردان. محتاط و شاید حتی ترسو اما در حریم تعصب ناموسی مردان دور و بر. انگار حریم زنانه منحصر به جنسیت باشد. بود و هست!!
خلاصه که جمع ضدّین بودن، سرنوشت زن سنتی ایرانی بود. حتی جمع نقیضین بودن هم. مهر و قهر و صلح و جنگ و دوستی و دشمنی، را با هم در یک ظرف داشتن.ظرفیت کمی نیست! پیشترها لچک (روسری) اش چنان محترم بود که جنگ طوایف را خاتمه میداد. لچک زن در غوغای تفنگ و کلنگی که بر بنیاد خانواده و ایل و قبیله فرود می آمد، پرچم صلح نبود، فرمان صلح بود.
زن امروز ، به معشوقه ای تبدیل شده است، از جنس چوب! یا درونش از بی شعوری آکنده است- بی شعوری چیزی غیر از بی سوادی است_ یا تنها بازار تنش گرم است و بس.
نه خودش محترم است و نه روسری اش. نه صلحش را حرمتی است و نه جنگش را غنیمتی، نه قهرش را بقایی و نه مهرش را وفایی، نه دوستی اش را الفتی و نه دشمنی اش را کلفتی، هیچ است. معادل هبا و هدر.
زن تاریخی ملت من آموخته است این گونه و تا این مقدار، بی مقدار و هیچ باشد. ملعبه لعبت بازی و شاهد بازی. این حاصل قاعدۀ کجدار و مریز، تاریخی است که از دستِ مردانِ سالارِ کله شقِ یک دنده و... بر می آمده و آمده است. پس، زن به دقیقۀ اکنون، عکس برگردان رفتار مردان دیروز و روی دیگرِ دیروز رفتار مردان این مرز و بوم است و نیست.
هست چون نتیجه قهری و تاریخی رفتار مردان با زنان است. نیست چون نتیجه قهری تحول خواهی و دگر اندیشی زنان تحصیلکرده و روشن اندیش امروز است!!
چرا تحصیلات و روشن اندیشی، فلسفه دانی و ریاضی دانی و هزار دنی و دانی دیگر نتوانسته است زن را از کفّ دنی برباید و در جای شایسته و بایسته؛ ظهور نوینش را جشن بگیرد. صورت نوینش را بدون بزک و دوزک و سرمه و خط و خال قلابی به تماشا بنشیند؟ چرا...؟؟؟
مردان امروز ماتم زدۀ وضعیت اکنون خویشند – قدرت بر باد رفته و عزت فنا شدۀ دیروز- و زنان امروز به باد رفته ، هدر شده، و زنده زنده شهید شدۀ هبا و هیچ وضعیت اکنون_ از تخت منزلت فروغلطیده و به بخت منزلت نرسیده- اند. چرا؟؟
شکستن سنت، سرانجام به آسیاب کردن ارزش ها انجامید و هنجارها را بلعید .مدرنیته، ناتوان از استقرار قواعد تازه و تنفس در هوای پسا سنت، آبروی لچک زنان ما را برد و بر آتش نشاند و خاکستر کرد. رگ بر آمده گردن مردان وطن شد داس و بر رگ گردن دختران نشست!!
این همه از باب آن گفته شد، که معلوم شود، برای همنسلان من عبور از سنت به منزلۀ یک «انتخاب» نبود، بلکه ما اسیر سراشیب این مسیر پست شدیم و به بلندای هیچ تپه ای هم نرسیدیم.
احترام به زن، احترام به عمق فرهنگ است و اگر نباشد که نیست، همه متعلقات متاله و غیر متاله آن بی اعتبار می شود و شده است. حالا زن امروز چیست؟ بجز ماشین لباسشویی، ماشین ظرفشویی، جارو برقی و کمی تا قسمتی سس مایونز!!
آیا زن امروز، الهۀ خداوند است؟ که همدم آدم شد؟ نه به والله، نیست. حتی دیگر شباهتی به انواع ماشین های خانگی هم ندارد. چیزی که از اومانده است- اگر چیزی مانده باشد...- وجه زلیخایی اوست.
در مردان هم البته ادمیتی نمی توان سراغ گرفت. فرزندان خلف قابیلند و قاتل.
نه روایت توراتی ،نه روایت عتیق انجیل و نه احکام تبیان، مبین و مشوق وضعیت حاضر نیست. هر چه بود ما زیر چرخ دنده های سخت گذر از سنت به مدرنیته له شدیم، تسلیم شدیم اما نپذیرفتیم.
روایت دیروز از سرزمین من این است که «خرسی دختری را ربود و با خود برد تا با او زندگی کند و...! » چه خرس هایی بودند مردان سرزمین من، که آهوانش را برای خود می ربودند. هر چند من موفق به دزدیدن سودابه خانم نشدم. ولی از سوره های نگاهش خوانده ام ...اگر چیزی خوانده باشم. پیش از این در غزلی گفته ام« تمام سوره ها را خوانده ام، جز عشق چیزی نیست- تو حرف ثابتی داری که در آیات می چرخد»
...اما بعد...
بماند برای بعد...
انتهای پیام/د