«ماهمنیر چند تا خواستگاری را به مرحلهی آخر رساندهای و شیرینی خوران به راه انداختهای؟»
گفت: «زیاد. پسرهای فامیل که با یک قوطی شیرینی میآمدند میگفتند فلانی را میخواهم حالا چه سنتی چه صنعتی که شما میگویید، چادرم را میکشیدم سرم و میرفتم. اصلا خوش نداشتم دلشان پیش کسی بماند و نشود. از آن بدتر دلشان با کسی نباشد و بروند.
اصل را همیشه بر دوست داشتن گذاشتم. آدم از کسی خوشش بیاید گونی سیبزمینی هم تنش کند قربان صدقهاش میرود. حالا نه که چون آدم خوشش میآید او هم هی گونی بر تنش بکشدها، نه! دوست داشتن قلق دارد، مراقبت دارد، جانم دارد، عزیزم دارد، برایت تیپ میزنم دارد، بخاطرت کوتاه میآیم دارد و خیلی چیزهای دیگر.»
یک قلپ که چای خورد سرم را روی شانهاش گذاشتم و گفتم: «سنتی بهتر است یا صنعتی؟» ریز ریز خندید و گفت: «هرکدام که دوست داشتن دارد. خواستن دارد. ماندن دارد. تازه صنعتی آدم اطلاعاتش هم بیشتر است و حسابی گیر و گور هم را پیدا کردهاند. یکم از این صنعتی ببرند قاطی سنتی کنند چیز خوبی درمیآید، محکمه پسندتر هم هست. خلاصه کنم بهترین و لازمترین جایی که دل هم باید با عقل برود و حکم کند همینجاست، درست پیش پای دوست داشتن.»
انتهای پیام/د